دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
پنجشنبه ۱۳ مرداد‌ماه ۱۳۹۰

سوم

?... Are you from
می‌گویم «ببخشید!؟» دوباره جمله‌اش را تکرار می‌کند. باز هم نمی‌فهمم اسم کدام قبرستانی را می‌آورد. دست آخر می‌پرسد «کجایی هستی؟» می‌گویم «ایرانی»

سرش با طاسی فاصله چندانی ندارد. ۵۰-۴۰ ساله به نظر می‌آید. با آن جثه ریز و پوست نسبتاً تیره‌اش حدس می‌زنم که هندی باشد؛ شاید هم اهل کشوری در همان حوالی.

بعد از ۱۴ ساعت کار، تنها چیزی که کم داشتم، متروی شلوغ بود و سر پا ایستادن. حتی نای ور رفتن با گوشی موبایلم را هم نداشتم. به در واگن خیره بودم و ترانه‌ای غم‌بار را با خودم زمزمه می‌کردم. همان اول که صندلی خالی شد و روبه‌رویش نشستم، لبخند زد.

به نظرت جنگ جهانی سوم داره راه می‌افته!؟
سؤالی نبود که انتظارش را داشته باشم. نمی‌دانم چرا یک‌دفعه فکرم رفت پیش مصاحبه احمدی‌نژاد با یورونیوز که همین دو سه ساعت قبل داشتم می‌دیدم و موضوع بحث در چشم به هم زدنی از حبس خانگی موسوی و کروبی به جنگ جهانی دوم کشیده بود. ولی جنگ جهانی سوم!؟

نه! چرا باید جنگ جهانی سوم راه بیفته؟
- آخه دولت‌ها وقتی نمی‌تونن مشکلاتشون رو با هم حل کنن، جنگ راه می‌اندازن. به نظرت جنگ جهانی سوم نزدیکه؟

به یک باره حواسم به موبایلش جلب می‌شود. از این گوشی‌های کشویی دارد که وقتی بازشان می‌کنی، میکروفن و دوربینش نمایان می‌شود. یک لحظه به نظرم می‌آید که دارد عکس یا فیلم می‌گیرد. با وجود سر و صدای سایش چرخ‌ها روی ریل، تکیه می‌دهم و با بی‌میلی می‌گویم: «دنیا عوض شده. جنگ هم خرج داره. تو این وضع، بعیده جنگ جهانی راه بیفته.»

یک ایستگاه بیشتر تا مقصدم نمانده است. قطار کم‌کم سرعتش را کم می‌کند و مرد مشتاقانه می‌خواهد به گفت‌و‌گو ادامه بدهد.
ولی تاریخ نشون داده هر موقع کشورها نتونن مشکلاتشون رو حل کنن، جنگ راه می‌اندازن.

اصلاً حوصله و سواد بحث تاریخی ندارم. قطار هم به سکو رسیده و کم‌کم متوقف می‌شود. شانه‌ای بالا می‌اندازم و می‌گویم: «نمی‌دونم. من خبرنگارم. برای خبرنگارجماعت، جنگ هم سوژه خبره دیگه» و از جا برمی‌خیزم که تا درهای قطار بسته نشده، پیاده شوم.

دستش را جلو می‌آورد و دست می‌دهد. حسرت ادامه دادن بحث را در نگاهش می‌بینم. اصلاً نفهمیدم که بود و چرا سر صحبت را در این وقت شب و در این قطارهای مملو از سکوت با کم باز کرد.

راه ایستگاه تا خانه را به هروله می‌روم. قبل از نگرانی درباره یک جنگ جهانی دیگر، باید به فکر تصحیح صلح مسلحی باشم که زندگی‌ام را فرا گرفته است.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

گوشیش سامسونگ بود!!

[ AHMAGH ] | [پنجشنبه، ۱۳ مرداد‌ماه ۱۳۹۰، ۱۰:۱۹ صبح ]


«نمی‌دونم. من خبرنگارم. برای خبرنگارجماعت، جنگ هم سوژه خبره دیگه»
قضیه همون دیگی که واسه من نجوشه‌ست؟
:)

-------------------
بهرنگ: نه قربان
قضیه «جواب دادن برای از سر باز کردن، تو اوج خستگی، وقتی که فکر آدم درست کار نمی‌کنه» است

[ امیر شوکتی ] | [چهارشنبه، ۱۹ مرداد‌ماه ۱۳۹۰، ۲:۳۸ صبح ]