دوشنبه ۱۲ تیرماه ۱۳۹۱
بیست و هشت
مثل حس بازیکنان تیم ملی ایتالیا در دقیقه ۸۰ بازی فینال است. دو بر صفر عقبند؛ یک بازیکن کمتر دارند؛ و به خوبی میدانند که رقیب از اول بازی، بسیار قویتر از آنها بوده است. میدانند که رسیدن به فینال و نایبقهرمانی اصلاً دستآورد کمی نیست. اما شکست در هر سطح و مرحله و به هر شکلی مزه شکست میدهد؛ طعم گس بازندگی.
تا وقتی میدوی و میدوی و میدوی، هم بدنت گرم میماند، هم فکرت مشغول و نگاهت به دور. اما راه زندگی نه تا ابد ادامه دارد و نه همیشه مسطح میماند. زمان که میگذرد، آخر راه نزدیک و نزدیکتر میشود؛ تنت خسته و خستهتر و سرعتت کم و کمتر.
همین که آرامتر میروی، کمکم سیاهیها جمع و نمایان میشوند. به تکههای رسوب در آب میمانند. تا وقتی هم بزنی و بجوشانی، اثری از آنها نمیبینی. اما فرصت که بدهی، جمع میشوند و حقیقت را به رخ میکشند. تن ورم میکند؛ پوست کبود میشود و درد امان میبرد.
وقتی که دیگر نیازی به دویدن نیست، وقتی فرصت داری که بایستی و به دقت خودت را برانداز کنی، آن موقع است که زخمها را میبینی. به هر گوشه که نگاه میاندازی، رد خاری را میبینی که روزی گوشهای از جسم و روحت را دریده و تو پیشتر فرصتی برای تیمارش نداشتهای. این طور میشود که بعد از همه سالها، دردها تازه یکی یکی هویدا میشوند؛ میخراشند و میسوزانند و آزار میدهند.
میدانی؟ سالهای سال تلاش کردم قاعده بازی را عوض کنم. مثل کسی که بخواهد با قهرمانی در شطرنج، جایزه برنده دوی صد متر را بگیرد. میبینی که در نهایت موفق شدهای در یک رشته برنده شوی، اما بازی در نهایت در زمین دیگری است؛ زمینی که در آن بی برو برگرد بازندهای. حالا میتوانی خطر کنی، «اَرِنی» بگویی و جواب گریزناپذیر «لن ترانی» را بشنوی؛ میتوانی هم غرورت را حفظ کنی و عطای «اَریٰ» شنیدن را به لقایش ببخشی.
میتوانم «حرامزادههای خوش سر و زبان» را ملامت کنم؛ میتوانم تقصیر را به گردن ژنها بیندازم؛ میتوانم از همه روزها و ماهها و سالهای گذشته، از محیطی که در آن بزرگ شدهام، گلایه کنم. اما هیچ کدام اینها نتیجه را عوض نمیکند. همان موجود چاق، عصبانی، تنبل، کمسواد، بیذوق، ترسو، خستهکننده، منفیباف، غیراجتماعی و لجوجی که هستم، میمانم.
یک سال دیگر هم به تلخی و خشم گذشت. بعید است یک سال آینده خیلی متفاوت باشد. باز هم از درون میپوسم و از بیرون هم بیشتر و بیشتر در گودالی که کندهام، فرو میروم. هر چه بازی بیشتر به درازا بکشد، فقط شکست سنگینتر میشود. تقدیر نایبقهرمان همین است.