دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
شنبه ۲۷ مهر‌ماه ۱۳۸۱

اين پنجشنبه و جمعه که

اين پنجشنبه و جمعه که بچه ها اومده بودن اينجا، کلی خوش گذشت. هم بحث کرديم، هم شلوغش کرديم، خيليها بودن. دوتاشون وبلاگ داشتن. يکی دانيال که تايتل وبلاگش «نامه های عاشقانه يک پيامبر» هست. اين دانيال وب مستر پرسه هم هست. يکی هم مهران حيدرزاده که بارون رو می نويسه و مدال طلای المپياد جهانی کامپيوتر رو داره. آهنگ وبلاگش هم خيلی قشنگه. بقيه هم حبيب بود و محمدعلی و دانيال پريم (تقصير من چيه!؟ من با اون يکی از راهنمايی هم مدرسه بودم و با اين از دبيرستان) و يه جفت روح الله که ويژگی مشترک اين چهار نفر در ديوونگيشونه. يعنی همشون پيش دانشگاهی رفتن انسانی و اون چهارتای اول رتبه هاشون (با وجود 3 سال رياضی خوندن!!) شد 16 و 17 و 19 و 33! يکی رفت حقوق، اون يکی علوم سياسی، يکی الهيات و چهارمی هم علوم تربيتي! که اين چهارمی مامان ما هم هست!!! (البته توی سفرهامون) اون موقع بگين ديوونه نيستن! اين الهياتيه نقره کشوری المپياد فيزيک هم داره. آها اون يکی روح الله هم کنکور هنر داده امسال.
بقيه هم مازيار دهقانی بود (که کاريکاتورهای پرسه رو می کشه) هادی فروغمند (که دوتا طلای کشوری و يه طلای جهانی کامپيوتر داره) محمد بود که نقره فيزيک داره، ايمان بود که برنز (فکرکنم، شايد هم نقره!) جهانی رياضی داره، بقيه هم فرق خاصی نداره که اسماشون چی باشه (آخه شما از کجا بشناسينشون!؟) چندتايی مدالهای نقره و برنز کشوری المپياد داشتن و همه هم شريف و تهران! جمعا 19 تا همدوره ايهام، دوتا فارغ التحصيل قديمی مدرسه و يه نفر هم پيش دانشگاهی.
سايت فارغ التحصيلان سمپاد (شايد هم علامه حلی فقط!) بسيار آپ تو ديت شده و با گذشته ها به کلی فرق می کنه. البته من هر چی گشتم تو عکسا نبودم. آآآآآآآآآآآآی ملتی که عکس دارين! بفرستين اين ميثم خان گل و بلبل بذاره تو سايت. ما هم يه جا به حساب بيايم!!! ؛-)
ميرسهيل نيکزاد خر شد و رفت زن گرفت!!!!!!!!!!!! آخه پدر من! نونت نبود!؟ آبت نبود!؟ زن گرفتنت چی بود!؟؟؟ بچه ها گفتن که عاشق يکی از همکلاسياش (صنايع شريف البته!) شد و رفت خواستگاری و دو هفته پيش عقد کردن! در هر صورت من تبريک می گم، هر چند که معتقدم عشقای سال اول دوم دانشکده مال اين بچه پولدارای قرتی يا نديد پديدهاست که سهيل جزوشون نبود، ولی خوب عاشق شدن و يک کلوم، دل که اين حرفا رو نداره! داره!؟
راستی اين باران هم از هممدرسه ايهاست (برای دوستانی که تازه اينجا تشريف آوردن می گم) يه سری به نوشته های قشنگش بزنين. {هرچند که من از اينکه همه جز من! قشنگ می نويسن حرصم می گيره!!!}
آقا من به کی بگم تو اين يک ماهه فقط چهار شب بيشتر از هشت ساعت خوابيدم و فکر کنم قيافم داره داد می زنه که يا عاشقم!!! يا معتاد!!!!البته امشب هم از فرصت استفاده می کنم و هشت ساعت می خوابم D:
يه چيزای ديگه ای هم می خواستم بگم که الان يادم نمياد جز اينکه اون قضيه «درآمدن پيام آور بهشت» نوشته من بود که مديرمسوول ردش کرد و گفت از خودمون ننويسيم!!! هر چند که می دونم دليلش چيز ديگه ای بود! در هر حال من سه بار اونو بازنويسی کرده بودم و بعد از رد شدنش گفتم لااقل بيام اينجا بنويسم. ولی هر چی گشتم پيداش نکردم و از بر يه چيزايی نوشتم که به بامزگی (يا لوسي! يا يخي!) اون نشد. در هر حال ببخشيد. خوب زورم اومد چون در عرض 48 ساعت سه بار بازنويسيش کرده بودم و حدود 10 صفحه نوشته بودم (يه 2 صفحه، يه 5 صفحه و يه 3 صفحه) در نتيجه با وجود اينکه هيچ ربطی به اينجا نداشت، ولی نوشتمش. مرخصی نامه! آقای سبيلو رو هم به اين دليل نوشتم که هيچ چيزی به طور کامل به ذهنم نمی رسيد و گفتم بد نيست بنويسم که شايد يه ذره خنک شين! خب ديگه من يه آدم يه بعدی نيستم که بتونم فقط از يه چيز بنويسم و بايد از چند چيز بنويسم!!!
اين مطلب در مورد عبادت رو که نوشتم بخونين که بد نيست و فکر نکنين من فقط خاطرات می نويسم
راستی بين اين همه آدم کاردرست (که فقط بيست تا از 240 تاشون رو برای نمونه نام بردم) من خر ديوونه چی کار می کنم؟ يا بهتر بگم چی کار می کردم!؟

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک