دوشنبه ۲۸ بهمنماه ۱۳۸۱
مهندسی مکانيک و دماغ عمل کرده!؟
آقا من که اساسی بدبخت شده ام. اين پدر صلواتيها، اومدن سيستم اتاق کامپيوتر رو درست بکنن، از بيخ و بن خراب شده. مثلا تو سيستم جديد هر کدوم از ما يک اکانت برای ماها درست کردن. اما خيلی چيزها از دستمون خارج شده. يک کلوم اينکه ديگه نمی تونيم از اکانت اينترنت استادها استفاده کنيم و حسابی سرعتمند بشيم (سابقه دارم دانلود با سرعت 500 کيلوبايت بر ثانيه) اما حالا همگی بايد از اکانت زپرتی کارشناسيها استفاده کنيم و الخ. از اون بدتر اينکه به دلايل ايمني!!! هيچ لينکی در صفحه جديد باز نمی شه، سر همينه که فعلا من نمی تونم نظرهايی رو که می گذارين بخونم. البته اين قضيه رو هم به زودی حلش می کنم. در هر حال نظر بذارين، صواب داره!
اولين کلاسی که اين ترم رفتم، کلاس رياضی مهندسی با اصغر بود. عجب استاد باحاليه! اول کلاس که وارد شد، گفت: همتون مکانيکين!؟
- بله استاد!
- يعنی هيشکی از کامپيوتر يا متالوژی نيست!؟
- نه استاد! همه مکانيک هستيم
- مطمئنيد همتون مکانيکين!؟
- استاد اصلا ميکانيکی داريم. صافکاری و نقاشی هم پذيرفته می شه!
- اگه همتون مکانيکين، پس اين همه دختر اينجا چيکار می کنه؟
(استاد افزودند) الان بقالی سر کوچه ما زده «ماست گوسفندی رسيد، انتخاب رشته کامپيوتری هم داريم» هر کی بريده روزنامه اش رو برمی داره می بره، براش انتخاب رشته می کنن...
تو کلاس که اساسی به دخترا گير داده بود و مثلا از استاد اعظم، پرسيد «ها خانوم! شما واسه چی اومدی مکانيک!؟» خنده کلاس هم که بلند شد. آخه آدم با رتبه ۲۲۵ و پدر استاد دانشگاه، که در مجموع می تونه بره برق شريف، شاگرد اول گروه هم باشه، ازش اينارو بپرسن. در مجموع جای همگی خالی، کلی خنديديم
حيف شد آقا! من اين چلچراغهام رو گذاشتم تهران بمونن، نمی تونم اون کاريکاتور ساندويچ رو در مورد عمل دماغ و اين جور چيزها رو راحت بين بچه ها پخش کنم، يه خورده (فقط يه خورده!) بخنديم.
{روز، خارجی، راه ايستگاه اتوبوس تا دانشکده، دانشجويان از اتوبوس پياده شده اند و به سمت دانشکده می روند، يک نفر از در بيرونی دانشگاه آمده و با بقيه هم مسير شده است}
من: سلام نيما! چطوري؟
نيما: سلام بهرنگ! خوبم. خوش گذشت؟
من: ای بد نبود. خورديم و خوابيديم.
نيما: از گوانتانامو خبر داری {گوانتانامو: نام مستعار کسی که دماغش معمول شده}
من: نه، چطور!؟
نيما: دماغش رو عمل کرده
{خنده حضار}
آخه بزنم به تخته، نه کسی دنبالش بود و نه اصلا تو اين مايه ها، اما به قولی، شايد دماغ عمل شده اعتماد به نفس بياره. در هر حال تمام مدت کلاس منتظر بودم اصغر، برگرده به ايشون (همون خانم گوانتانامو) بگه: «ها! شما! دماغت رو عمل کردی، واسه چی اغومدی مکانيک!؟» نشد ديگه، حيف و صد حيف!
اصغر يه تريپ ديگه اش هم باحال بود. گفت: ما ترم پيش کلاسمون بيست و پنج نفر بود. چرا اين ترم اينقدر شلوغه!؟
- استاد آخه امتحان رياضی مهندسی با امتحان مقاومت۱ تداخل داره و تو يه روزه!
- آها! پس مقاومت ۱ پيش نياز رياضی مهندسيه!
يه جيليلی هم وجود داره که طراحی اجزا باهاش دارم. متاسفانه! استاديه که باسواده و دارای توان انتقال هم هست، اما خب، خفنه و بدجوری هم خفنه. حسابی می افتيم! :((
به نظر مياد يه عده در مورد بمب اتم و اورانيوم و بمب ساختن و نيروگاه و اين جور چيزها اطلاع چندانی ندارن و اظهار نظر می کنن مثلامی فرمايند: «ما برای ساخت بمب اتم، به اورانيوم ۲۳۶ احتياج داريم...» در صورتی که اطلاع ندارند اورانيوم ۲۳۶ ناپايداره و بمباران اورانيوم ۲۳۵ به وسيله نوترون، موجب به وجود آمدن اورانيوم ۲۳۶ می شه و اورانيوم ۲۳۶ در کمترين زمان ممکن، متلاشی می شه و محصولات شکافت از اون به وجود ميان. به هر حال، حيفه اين همه اطلاعات من که بی مصرف بمونه ؛)
چقدر تنبلی بد چيزيه! تمامی برنامه هايی رو که گفته بودم، فقط گفته بودم. صبحها (خدا بيامرزتش صبح رو!) بله، عرض می کردم، ظهرها ساعت يک اين حدودا بيدار می شم و ... خوابم مياد. کسی آنتی کافور سراغ نداره!؟ يه چيزی تو مايه های کافئين به توان ۳ هر چند باز هم افاقه نمی کنه.
برم ديگه؟