پنجشنبه ۷ فروردینماه ۱۳۸۲
يه چند روزيه که کم
يه چند روزيه که کم می نويسم و خيلی بيخود هم می نويسم. حقيقتش اينه که دارم روی يه قالب جديد کار می کنم. به نتايج خيلی خوبی هم رسيده ام. فکر می کنم تا آخر تعطيلات ديگه تکميل شه. سر همين قضيه هم وقتم اساسی گرفته است. صبحها پنج و شش می خوابم و خب معلومه کی بلند می شم. کارمون شده سر و کله زدن با اين کدهای کذايی HTML ولی خداييش هم خيلی پيشرفت کرده ام و هم کلی حال می کنم با اين برنامه نوشتن ها! Front Page هم ندارم و همه کارهام با Note Pad هستن و يک دونه هم Paint برای رنگ ها که کد رنگ ها رو از توش در می آرم و شروع می کنم به محاسبه ذهنی برای بردن به مبنای شانزده! هيچی ديگه، خيلی از کارها مخصوصا انتخاب رنگ ها هم داره به روش آزمايش و خطا انجام می شه. بلاگر هم هی از کدهام ايراد می گيره (تا امروز، ساعت سه و بيست دقيقه بامداد! که درست شد) اما فعلا کار زياد داره! در هر حال هم اين قدر ياد گرفته ام که ممکنه تابستون بخش «قالب های نيکنام» رو هم راه بندازم و شما پا شين برين وبلاگ ملت، ببينين پايينش امضا داره «نيکنام» البته فعلا فقط HTML رو ياد گرفته ام. بايد CSS و JavaScript و ... رو هم ياد بگيرم. ولی اولا اين HTML خودش امکانات خوبی داره (در تمپليت من، حتی يک عکس هم پيدا نخواهيد کرد» و لازم نيست حجمش رو با اين جور چيزها زياد کنيد. استانداردی وجود داره با نام «هشت ثانيه طلايي» که می گه صفحه اول (Home Page) هر سايت، بايد به گونه ای طراحی بشه که در هشت ثانيه لود بشه و بالا بياد. اين يعنی حجم حداکثر ۵۰ کيلوبايت، اسکريپت کم و بودن سورس صفحه در حداقل سايت ها (نه اينکه ده تا عکس داشته باشه، هر کدوم تو يه سايت، دو تا نظرخواهی، چهار تا آمارگير، تاريخ روز و ...) سر همينه که وبلاگمون قراره يه همچين چيزي بشه. البته اون ظاهر افتضاح اوليه شه. الان خيلی از اون کامل تر شده و ديده نشدن نوشته هاش هم به خاطر اينه که هنوز کدهای يونيکدشون رو نگذاشته ام. ولی در کل فکر می کنم دمم گرم D:
اشک ريختن برای برادر بسيجی، صدام
می خوان راهپيمايی ضدجنگ بگذارن و توش همه اش به آمريکا فحش بدن. چيزی نمونده تلويزيون برگرده به اون صدام نامرد بگه «برادر مسلمان، صدام حسين» صدامی که تا چند سال پيش، برادر يزيد، بود حالا برای ما شده مظلوم و حق به جانب و فلسطين و بوسنی و بيافرايی (به شن ماها نمی خوره) و چچنی و افغانی و ... من بارها گفته ام که با جنگ مخالفم و دلايلش رو هم ذکر کرده ام. ولی حاضر نيستم برای صدام و نظاميانش دل بسوزونم. کسانی که هم ما رو بدبخت کردن (جنگ هزار ميليارد دلار خسارت اوليه برای ايران داشت، بله هزار ميليارد دلار! تازه اين خسارت اوليه و قابل آمارگيريه. خسارت ثانويه و خوابيدن تحقيق و توسعه و سرمايه گذاری و فرار سرمايه هايی که می تونست بياد تو ايران و ارزشی که شهدای جنگ می تونستن توليد کنن و آموزشی که داده نشد و ... که قابل تخمين هم نيستن، بمانند) در ضمن خود عراقيها هم بدبخت شدن، ولی فعلا «چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است» ما فعلا با مردن يک بيگناه در هر جای دنيا مخالفت می کنيم، خوب شدن وضع زندگيش بماند. دلم می خواست يک جای مطمئنی (مورد اعتمادي) راهپيمايی يا تجمعی می گذاشت و می رفتم چهار تا شمع می خريدم و گوشه خيابون، روی جدول ها می نشستم و به حال انسانيت گريه می کردم. انسانيتی که هر روز داره تو دنيا کمتر می شه. با مرگ بر آمريکا هم مخالفم. چون اونا از اينا معلوم نيست بدتر باشن. چون بدی اونا رو می دونم و بدی های اينها در آينده معلوم می شه و هنوز برای قضاوت زوده. هر چند از يه حداقلی کمتر نمی شه، حداقلی که همه می دونن چقدره!