چهارشنبه ۳۰ مهرماه ۱۳۸۲
بحران شوهر!!!
۱-«برهنهپای رفتن به از کفش تنگ» نوشته جديدی است که در بخش نمونه آثار گذاشتهام. اين گزارش رو برای شهرآرا نوشته بودم و جوابی بود به گزارش هفته قبل يه بنده خدايی که در مورد «بحران شوهر در ايران» نوشته بود. البته با تيتر «تأخير در ازدواج، چرا!؟» با خوندن نوشته من میتونيد متوجه بشيد خبر چند وقت پيش سازمان ملی جوانان با مضمون «يک ميليون و هفتصد هزار دختر جوان بیشوهر میمانند» خيلی تحليل آبکیايه
۲-اصلا نمیگم «اميدوارم خدا هيچ وقت شماره پای ۴۶ نصيب هيچ کس نکنه» بلکه به شدت اميدوارم شماره پای همه بره بالای ۵۰-۴۹، شايد که يه کفش اندازه پای من پيدا بشه. نه اينکه مثل ديروز پنج ساعت راه بريم و دنبال کفش بگرديم. اولش از يه مدل خوشم میاومد و میرفتم تو میپرسيدم اندازه پای من داريد يا نه؟ آخرش میرفتم میپرسيدم چه مدلی اندازه پای من داريد!؟ صد رحمت به قبر بچه! آخر هم کفش شماره ۴۷ اندازهام شد.
۲-با اين مطلب پويا به شدت حال کردم. يکی از قسمتهای جالبش هم اون جايی بود که به اين وبلاگها و وبلاگبازیهای خاله زنکی گير داده بود. مدتهاست که میخوام چنين چيزهايی رو بگم. ولی پويا خيلی قشنگتر از من گفته بود. مطالبش در مورد سارا و دارا هم خيلی جالب بود. اين پسر ترشی نخوره، يه چيزی میشه. بخوانيد: «سارا و دارا، ما عروسکيم يا آنها»
عجيب روزها و شبهای ماه رمضون رو دوست دارم. واقعا برای آغازش روزشماری میکنم. روزهايی که مجبور! نيستی تو اين دهن هی بچپونی، هی بجنبونی و بلمبونی. روزهايی که عجيب از «نخوردن» لذت میبرم. واقعا که از مسخره هم مسخرهتره. روزهايی که بقيه هزار و يک جور ادا از خودشون در ميارن و من کاملا احساس راحتی میکنم. زندگیات به واقع از ساعت ۶-۷ عصر شروع میشه و تا بعد از نصفهشب ادامه داره. البته اين روزها هم تا نصفه شب ادامه داره، ولی از ۱۰-۹ شب شروع میشه. نمیدونم چرا، ولی شب تنها موقعيه که احساس راحتی و آرامش میکنم. روزها که زندگی ماشينيه. دم غروب هم که بدیهای دو عالم سر آدم خراب میشه. اما شب خيلی زندگی شبيه آدمه. اين طور نيست!؟
یادداشتهای شما:
... بهرنگ عزيز. آقا من خيلي دلم برات تنگ شده است.
[ Aria ] | [جمعه، ۲ آبانماه ۱۳۸۲، ۷:۵۰ بعدازظهر ]سلام دوست عزيز / متن جالبي بود / خوشحال می شم متن جديدم رو تو وبلاگم بخونی / موفق باشی
[ ابوزر ] | [دوشنبه، ۵ آبانماه ۱۳۸۲، ۱۱:۲۳ صبح ]سلام بهرنگ،ناياب شدي،تريپ اين خبرنگارهايي كه وقت ندارند سرشون رو بخوارونند رو نذار كه اصلن بهت نمياد(پيش خودمون بمونه شكل اين حرفها نيستي!!!)
بحران شوهرت رو خوندم، دلايلت منطقي به نظر مي رسه، ولي يك سوال اينهايي كه گفتي به فكر سازمان جوانان نرسيده،حتما رسيده،فكر مي كني هدف از مطرح كردن اين موضوع چيه؟!!!(علامت تحير كدوم كاراكتر بود؟)
سلام بهرنگ! فكر ميكني پيدا كردنت چقدر برام طول كشيد؟ شايد چند ثانيه! كجايي تو؟ يادته؟ منم شهاب! يخچال سابق! چطوري؟ كجايي؟ يه سرم به ما بزن!
[ shahab ] | [پنجشنبه، ۸ آبانماه ۱۳۸۲، ۲:۴۶ صبح ]سلام. تازه امروز اين انتيشن كامنت ها رو برام باز كرد و من هم كامنتت رو ديدم. شرمنده كه با تاخير خيلي زياد. راستي من از بخش افطاري ماه رمضون خيلي خوشم مياد. لطفا" مدتش رو بيشتر كنين!! :)
[ دفتر خط خطي ] | [جمعه، ۹ آبانماه ۱۳۸۲، ۰:۲۵ صبح ]سلام بهرنگ عزيز......خوب هستي..... به روز نيستي.......موردي نيست.......منتظر مي مانيم........اما يك تذكر.......يك فكري به حال در و پيكر ديده بان بكن ....چون نوشته هاي دور بر توي ويندوز 98 اصلن واضح خونده نميشه.....پر از ژ و ... و گ ديده ميشه.قربان تو «ر» مثل« مكانيك»
[ ر مثل مكانيك ] | [جمعه، ۹ آبانماه ۱۳۸۲، ۶:۰۳ بعدازظهر ]