دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
سه شنبه ۱۸ آذر‌ماه ۱۳۸۲

من کوشم؟

تقصير خودت نيست. زندگی همينه. جريانيه که آدم رو با خودش می‌بره. مثل شيطانی می‌مونه که همه در برابرش می‌شن دکتر فاوست و روح همه رو می‌خره. هيچکس هم نمی‌تونه مقاومت کنه. چرا!؟ خب چون می‌اندازنش بيرون از وسط زندگی آدم‌ها. زندانی که اينقدر تعداد زندانيانش زياده که کسانی که توش نباشن، به نظر زندانی می‌آن. اصولا واقعيت رو آدم‌ها معلوم می‌کنن و حقيقت رو هم آدم‌ها نمی‌دونن.
ببين اصلا بحثم اين حرف‌ها نيست. بحثم با خودمه. شايد هم خودت. مثل خر کار می‌کنی، درس می‌خونی، مثل خر اين ور و اون ور می‌ری و به هزار و يک جوری گرفتاری الکی و راستکی می‌رسی. آخرش می‌بينی فقط داری وقت می‌گذرونی و اصلا خودت اين وسط نقشی نداری. نه اينکه نقشی نداشته باشی. تمام اين خر حمالی‌ها را خودت می‌کنی، کلی هم از کاری که کرده‌ای راضی هستی، ممکنه فايده هم برات داشته باشد، اما ...
اما ته دلت جای يک چيزی خاليه. جای يه چيزی جدا از عقل و منطق. همون چيزی که بهش می‌گن احساس. اصلا يه جورايی احساس ماشين شدن بهم دست داده. اون هم از اين ماشين‌های الکی و چرت و پرت بی‌اصالت و هويتی که يه چيز ديگه بوده‌اند، برداشتن يه ذره دستکاريشون کردن، اسم ديگه روشون گذاشتن. مثل اين «پروتون ويرا»ها که همون «ميتسوبيشی لنسر»های اوايل دهه نود هستن که موتورش رو انژکتوری کردن و يه ذره هم قيافه‌اش رو عوض کردن يا همين آردی‌ها
ببين، پريروز نشستم و اون متن لعنتی ۱۶ آذر رو نوشتم؛ ديشب نشستم گزارش «مد» رو واسه سيامک نوشتم؛ امروز هم مقاله سياه-سپيد رو. احتمالا تا آخر هفته ديگه هم مطلب سيمرغ و دو تا مطلب واحه رو می‌نويسم. ولی نمی‌دونم چرا بهم خوش نمی‌گذره. انگار جای يه چيزی خالی مونده. اصلا يکی دو روزه دارم احساس می‌کنم از روزنامه‌نگاری حرفه‌ای بدم مياد. متنفرم، با وجود اين که عاشقشم. اصلا مطلب رو برای نون نوشتن ... اصلا تو مد خوبی نيستم. جای يه چيزهايی خالی مونده. همه‌اش سگ‌دو، همه‌اش سگ‌دو. خيلی وقته نشستم يه خرده فکر کنم يا به در و ديوار زمين آسمون خيره بشم. نه اينکه نشسته باشم ها. اصلا انگار چهار تا عکس خالی گذاشته باشن جلوم. چند وقته انگار چيزی ياد نگرفته باشم. تو روحم يچ تغييری به وجود نيومده. شايد امروز فردا سنگ بشم. حتی مردن و فکر مردن هم تغييری تو اوضاع نمی‌ده. عجيب نيست؟
يه آستينی بايد بالا بزنم، دوباره يه فکری برای اساسنامه، مرامنامه، شيوه‌نامه، آئين‌نامه ... نه، آئين‌نامه نه، باز بايد يه فکری واسه خودم بکنم. ولی يه سوؤالی، فکر يعنی چي!؟

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک