سه شنبه ۱۴ بهمنماه ۱۳۸۲
خدا شانس بده
نمیدونم والا! ولی يه خرده، کمی تا قسمتی ابری، همراه با رگبار، رعد و برق و مه رقيق صبحگاهی، در بعضی اوقات با افزايش ...
- مرد حسابي! حواست کجاست؟ اين چرت و پرتها چيه داری میگي!؟
آها؛ ببخشيد! منظورم اين قدر بود که تونستم فلانی رو از زمين بلند کنم و ۱۸۰ درجه بچرخونم و سر و تهش کنم. البته لامصب اين بهمانی اين قـــدر زورش زياد بود که با يه دست من رو بلند کرد و کوبيد به ديوار (البته نه اين که بلند کرده باشه. فقط يقهام رو گرفت و با يه اشاره، فهميدم دنيا دست کيه)
- تو حالت خوبه؟ تب نداري؟
چرا دارم. تب رو عرض میکنم. سهشنبه رفتم پيش دکتر. گفتم گلوم چرک کرده، گفت آمپول میزني؟ گفتم نه، میخورم. آخه آمپولانزای افغانی بد درديه. میاومد برام ۱۵ تا آمپول (هر آمپولگاه، هفت تا و نصفي!) تجويز میکرد. اون وقت من بدبخت علاوه بر آمپولانزای افغانی، بايد درد سارس رو هم به جون تحمل میکردم و مثل محمدرضا شريفینيا توی «شيدا» يه جورايی بستری میشدم. نامرد (خب، زن بود ديگه) برای تلافی کلی جوش قرصان نوشت که من بخورم، خوب شم. من هم نگه داشتم برای اين چند روزه که صبح فروشگاه بسته است، هيچی برای خوردن ندارم، به عنوان آب پرتقال صبح بخورم تا سير شم. سر همين قضاياست که آخ گلوم میسوزه، آخ گلوم میسوزه. البته از دست اين دوره و زمونه دوباره تب کردهام. اوهوم اوهوم
- چی شد؟ يعنی چرکه خوب نشد؟
نه که نشد! يارو N سال معروف بوده به انصاف و اذيت نکردن. حالا خوب هم نمره نمیداد که نمیداد، به جهنم. به ما که رسيد، آسمان تپيد. اول پا شد واسه عمل گوشش رفت تهران، فرانسه يا کانادا. اون چسيفون (موبايلش) رو هم خاموش کرد. بعدش هم که برگشت، جای معذرتخواهی از اين که ملت رو در به در کرده، به هيچ کس خبر نداده، درسش رو نصفه کاره گذاشته و ... يه چيزی هم طلبکار شد. خب چرکه ديگه. ممکنه خوب بشه، ممکنه بدتر بشه. فعلا که انگاری جز گوشش، مغزش رو هم دستکاری کردهاند. چون نه گوشش درست میشنوه، نه مغزش درست کار میکنه، نرمافزار و بانک اطلاعاتیاش هم Up2Date شده؛ اما نه به سبک اصغر، که به سبک جليل! سر همينه که به زمين و زمان گير داده که نه آقا! امضا نمیکنم که نمیکنم که نمیکنم. هم مرده، هم کُرده. اون هم نه کرد کردستان، که کرد بجنورد. بعيد میدونم از سر حرفش برگرده (در تمام اين قسمت، ه را ــَـ يا همان فتحه بخوانيد، مثل نه!)
- چی شد؟ برگشت؟ حالا برمیگرده؟ اصلا اميدی هست به برگشتنش؟
چی بگم والا! رفتيم پيش اين مرتيکه (هنوز با همون ــَـ بخونيد) اينم کلی ادا در آورد و چنان قيافهای گرفت که جرأت نکردم بار دوم رو هم برم سراغش. گفتم خب بابا! اين بشر به عمرش با يه نفر ساخته، اونم ايزد مجيدفر! بوده. با اون هم که دوستم (حداقل رابطهمون بد نيست) شب میرم بهش میگم. در اوج دعواهای داخليشون، ممکنه بتونه کاری برام بکنه. میگه ذاتش بد نيست. احتمالا هم که عمل ذات نکرده! شايد بتونه راضيش کنه که مثل ترمهای پيش بشه (حال نمیده، نده. اذيت نکنه) از شانس بد من، بعد از چهار ماه که هر موقع میرفتم در اتاقشون، مجيد بود، اين سری نبود. چهار ساعت بعد، ساعت N نصفه شب، ورقهای کشف شد با اين مضمون: «بر و بچز، من دو سه روزی میرم خونه، چهارشنبه برمیگردم» ديگه میخواستم سرم رو بکوبم زمين و های های به حال زار و نزار خودم گريه کنم. البته من که شانس ندارم که با يه گريه راحت بشم يا (دور از جون خودم) بميرم. سر همين فعلا تا اطلاع ثانوی دچار دپرسخوردگی مفرط شدهام و نمیدونُم دلُم در خونه کيست!
- آخرش صفر شدي؟
فعلا که صفره! صفر مطلق!
- خب، فردا چهارشنبه است. يارو برمیگرده!
اميدی نيست. میگم که بدشانسم. بنده خدا از شانس خوب من، من افتادم، باباش بيمارستان! فردا نمياد که هيچ، تا وسط هفته ديگه هم شايد برنگرده
- اين چند روزه رو برمیگشتي
باز هم خدا بيامرزه آفريننده شخصيت Coyote رو (اون گرگه تو کارتون coyote & RoadRunner که هميشه موفق به خوردن RoadRunner میشد و هيچ وقت هم ته دره، منفجر نمیشد!) اون از من فکر کنم اندکی، دو سه قرانی تا سر برج من باب قرضالحسنه ...
- ای بابا! تو که باز زدی تو خاکی و افتادی تو فاز «شهر قصه»
آخه My Dear عرض میکردم خدمتتون! از شانس ما اين وسط دندون عمو شيکست، دوربين تو راه موند، استاد نمرهها رو فردا میزنه. دست خالی، تشنه و گشنه
گريه کنين مسلموناااااااااااااا! صوابه.
صواب اين گريه بیحسابه...
یادداشتهای شما:
دست بردار از اين شهرفرنگ خفه ام کردي
[ مسواک ] | [سه شنبه، ۲۱ بهمنماه ۱۳۸۲، ۱۱:۴۶ صبح ]