دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
سه شنبه ۲۰ بهمن‌ماه ۱۳۸۳

دودره‌بازی

خيلی باحال بود. اين ترم يه درس داشتم به اسم «روش‌های طراحی-مهندسی» با يه استاد که سر کلاسش هيچ جور نمی‌شد بيدار موند. بنده خدا اين قدر آروم، متين، خونسرد و ... هست که آدم رو ياد پروفسور بينز (تو داستان‌های هری پاتر) می‌اندازه. با اين تفاوت که ظهور پروفسور بينز از وسط تخته کلاس هيجان‌انگيز بود، اما استاد ما از در وارد می‌شد (البته کسی ورودش رو نمی‌ديد! چون همه بعد از استاد می‌اومدن)
حالا محتوای اين درس (در يک کلام) اين بود که آقا جان! مرتب و منظم کار کن و مرحله به مرحله پيش برو و در صورت لزوم برگرد به مراحل قبلی. منم که اصلاً اين چيزها تخصصمه و حداقل از نظر تئوری تو اين جور مسائل مديريتی عقلم خوب می‌رسه (بزنم به تخته) صد البته اين که قبلاً درس «مديريت و اقتصاد صنعتی» رو با پروفسور حائريان (جستجوی انگليسی، جستجوی فارسی، پروفايل اورکات) پاس کرده بودم. پروفسور حائريان برای بچه‌های متالورژی «انتقال مطالب» و زبان تخصصی هم ارائه می‌ده ومعروفه به اين که در هر موردی اين قدر می‌دونه که نه تنها کنفرانس‌های بچه‌ها براش تازگی نداره، که هميشه آخرش يه چيزی می‌گه که فک طرف اساساً می‌خوابه. نمونه‌اش اين که مجيد و دو نفر ديگه از بچه‌ها، يه ترم خودشون رو کشتن و يه مطلب کامل در مورد رنگ و هم‌نشينی رنگ‌ها آماده کردن. آخر کنفرانسشون دکتر حائريان برگشت گفت: «خيلی خوب بود. خب حالا چيزی در مورد فلان سيستم رنگ هم شنيدين يا نه!؟»
حالا من سر کلاس دکتر حائريان يه کنفرانس ارائه داده بودم با عنوان «مراحل انجام يک پروژه: طراحی سايت» نه تنها نتونسته بود هيچ ايرادی به کارم بگيره، که حتی آخرش گفت بعداً بيا پيشم، يه خرده در اين موارد می‌خوام بيشتر بدونم. (بحث به کجا که نکشيد!؟)
داشتم می‌گفتم. اين درس «روش‌های طراحی و مهندسی» خيلی باحال بود. امتحان پايان‌ترمش فقط ۵ نمره بود. ۵ نمره ترجمه يه مقاله و ارائه‌اش سر کلاس داشت و برای ۱۰ نمره بقيه‌اش بايد با همون روش‌هايی که تو درس اومده بود، يه پروژه رو انجام می‌داديم. حالا نکته زياده. يکی اين که کتابی که استاد معظم معرفی فرموده بودند، تو کل مشهد نبود. (کتاب مهندسی تو مشهد يعنی چهار تا کتابفروشی! می‌شه کلش رو يه روزه گشت) ۲۰ نفری هم که سر کلاس بوديم، هيچ کدوم جزوه نمی‌نوشتن. (تازه اگه سر کلاس بودن) نتيجه اين که اين ۵ نمره که شد تفت! (به قول اين مرد) اون ارائه مقاله هم که دو قسمت داشت. يکی پيدا کردن يه مقاله‌ای که ۵۰ صفحه نباشه، دوم ترجمه، درست کردن PowerPoint و ارائه‌اش که PowerPoint با بهترين و مرتبط‌ترين پس‌زمينه و زيباترين افکت برای من يعنی دو سوت! می‌مونه ترجمه‌اش که اصلاً نمی‌دونم کی زحمتش رو کشيد! (ر.ک: امتحان، امتحان و فقط امتحان) جالبش اينجاست که رفتم پيش استاد برای ارائه، گفت وقت ندارم خط به خطش رو برام ترجمه کنی. بگو چی گفته! من هم شروع کردم به آسمون ريسمون به هم بافتن و کلی هم استاده حال کرد که اين درس رو چه توپ فهميده.

و اما از پروژه:
از من به شما نصيحت، دودر کنيد و دودر کنيد که خداوند با دودره‌بازان است. من پروژه انتخاب کرده بودم با اين عنوان: «بهينه‌سازی و بازطراحی ميز تحرير خوابگاه» به نسبت بقيه پروژه‌ها موضوع نسبتاً کاربردی و عملی‌ای بود. اما تمام قضيه اين بود که تو اين پروژه بايد يه هندسه بهتر برای اين ميز تحرير انتخاب می‌کردم و ... اين سوژه هم چيزی بود که خيلی قبل‌تر نشسته بودم روش فکر کرده بودم و پروژه قبل از شروع، قسمت اعظم جوابش برای خودم معلوم بود. فقط می‌موند زلم زيمبو و تزئين قضيه! يعنی بررسی هندسه فعلی، انواع ديگر هندسه‌ها، جنس و ... به همراه تعيين ابعاد که برای اين آخری بايد می‌رفتم سراغ جداول ارگونومی. تو هفته پژوهش يه نمايشگاه تو دانشگاه گذاشتن به نام نمايشگاه کتاب فله (کيلويی) و موقع خريد يارو کتاب رو نگاه می‌کرد و از رو قيافه و اندازه‌اش يه قيمت می‌گفت. اون جا يه کتاب خريدم به قيمت ۳۰۰ تا يک‌تومنی و جدول‌ها و عکس‌ها رو از توش در آوردم. حقيقتش اين که می‌شه گفت پروژه انجام نشد يا تو ذهن من انجام شد و تمام اين انجام تو مدت درست کردن PowerPoint و نوشتن گزارش پروژه بود. (فقط اين دوميه دو روزی وقت برد) يعنی گلاب! هلو!
البته خب، حالا که نگاه می‌کنم که پروژه بقيه چی بود و چه جوری انجامش دادن، به نظرم می‌رسه من از خيلی‌ها بهتر کار کردم. دو نفری يه پروژه انجام داده بودن: «اختراع يک دربازکن جديد» و کل گزارش پروژه‌شون ۱۰ صفحه بود، نصفش عکس و بقيه‌اش با فونت ۷۲ و فاصله خط يک خروار (تو هر صفحه حداکثر ۲۰ کلمه) و تنا کاری که کرده بودن پيوند زدن دو جور دربازکن مختلف بود! يا يه پروژه ديگه بود «طراحی سيستمی برای سر نخوردن اتومبيل روی جاده يخ‌زده» و به جای ABS می‌خواستن دو تا ديسک فولادی از کف ماشين بياد بيرون و ... (قضيه خيلی خنده‌دار بود) خب وسط چنين پروژه‌هايی، پروژه من خيلی هم خوب و قابل قبول بود و تازه رفتم ارائه‌اش دادم (کاری که هيچکس ديگه نکرد) و از طرحم دفاع کردم. حالا چه فرقی می‌کنه که نقشه‌های طرح کشيده شدن يا نه. چه فرقی می‌کنه که من در طول ترم فکر کردم يا اين که قبلاً فکر کرده بودم. تازه يه جورهايی مادرزادی اصول کار رو رعايت کرده بودم.
آخرش شدم هفده و نيم. خوبه ديگه!

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

استاد مردم رو دودره مي کني ؟!!!......

[ PoOYaN ] | [چهارشنبه، ۲۱ بهمن‌ماه ۱۳۸۳، ۷:۰۳ بعدازظهر ]