دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
شنبه ۱۲ خرداد‌ماه ۱۳۸۶

گفتا شکسته پايم

۱- وقتی قرار باشد اتفاق بيفتد، هزار و يک مانع هم که بر سر راه رخ دادنش سبز شوند، باز هم اتفاق می‌افتد. يعنی تو، خود تو، تک‌تک انتخاب‌های ديگرت را کنار می‌گذاری و راهی را برمی‌گزينی که به سانحه (فاجعه) منتهی می‌شود.
و حالا اين حکايت ماست...

۲- زمان: دوشنبه هر هفته، ساعت ۱۸-۱۶
مکان: ميعادگاه عاشقان فوتبال (زمين چمن دانشکده مهندسی دانشگاه فردوسی)
اما دوشنبه‌ای که گذشت، به هزار و يک دليل نمی‌خواستم بروم. از طرفی، شب قبلش تنها سه ساعت خوابيده بودم و حسابی گيج و منگ بودم. از طرف ديگر، بچه‌ها جشن فارغ‌التحصيلی داشتند و کمک می‌خواستند. جدای از اين‌ها روز آخر بازی‌های ليگ هم بود و طبيعتاً حسابی هم حساس و هيجان‌انگيز!
اما چه می‌شود کرد؟ با اين وزن سنگين، اگر همين دو ساعت و چهار قدم را هم ندوم، خدا می‌داند که تا چند روز ديگر از شدت چاقی بترکم. پس بين همه گزينه‌های مختلف، فوتبال را انتخاب می‌کنم

۳- ساعت رأس شش بود. پريدم هوا که توپ را بزنم. وقتی با پای چپ پايين می‌آيم، به جای زمين صاف، چاله‌ای کوچک زير پايم سبز می‌شود.
«ترق»
اين همان صدايی است که از پايم بلند می‌شود و من هم نقش زمين

۴- دنيا پيش چشمم سياه می‌شود و فريادم آسمان هفتم را نيز می‌شکافد.
يکی از بچه‌ها می‌دود که آمبولانس خبر کند. بقيه دور و برم جمع می‌شوند و هر يک، نظر کارشناسی خود را ارائه می‌دهند:
چيزی نيست، «پيچ» خورده
نخير، «رگ به رگ» شده
من فکر کنم پاش «مو برداشته»
نه بابا! شکست. من يک صدای ترقی شنيدم
ولش کنيد اين رو! همه‌اش فيلمه

و من در ميان همه اين اصطلاحات، فقط درد می‌کشم و آب می‌خواهم

۵- دانشگاه، خودش يک آمبولانس دارد. اما اين بار هم به مانند باقی دفعات، خبری از آن نيست. تلفنش زنگ می‌خورد و کسی برنمی‌دارد.اصولاً تنها راه دستيابی به اين آمبولانس اين است که يک نفر برود آن جا و بگردد دنبال راننده‌اش و اگر (خدای نکرده) راننده را پيدا کرد و او هم کاری نداشت و خسته نبود و ... افتخار بدهند و بيايند سر وقت مريض.
البته واضح وم مبرهن است که در اين صورت هم خبری از کمک‌های اوليه نيست و فقط عمل انتقال مصدوم (به کمک دوستانش) انجام می‌شود. آن هم معلوم نيست که بشود يا نشود

۶- ساعت ۶:۲۵ است که سر و کله يکی از اين ون‌های سانگ‌يونگ MB140 پيدا می‌شود. همين‌هايی که معلوم نيست که در ايران، با کدام مجوزی، ستاره سه‌پر مرسدس-بنز را رويشان چسبانده‌اند.
تکنيسين‌های آمبولانس، با خونسردی و خوش‌رويی می‌آيند و وارسی می‌کنند و می‌گويند ممکن است شکسته باشد و بايد برود بيمارستان
اين داره درد می‌کشه. از اين اسپری‌ها ندارين که به پای فوتباليست‌ها می‌زنن؟
نه
پمادش رو چی؟
خير
آمپولی، قرص مُسکنی، چيزی؟
نچ! ما هيچی نداريم!

رويش را به طرف من می‌کند و می‌پرسد: «می‌تونی بيای تا آمبولانس؟»
پای چپم را که اندکی، حتی اندکی، تکان می‌دهم يا می‌چرخانم، از درد به خدا می‌رسم. مچ پای چپم را روی مچ پای راستم گذاشته‌ام که ولو نشود. تا در خروجی زمين، ۴۰-۳۰ متری راه است و همان قدر هم ميان خاکی تا آمبولانس. سری به علامت نفی تکان می‌دهم و با اصرار بچه‌ها، به اکراه راضی می‌شوند که برانکار بياورند

۷- آن قدر سنگينم که چهار نفر هم نمی‌توانند بلندم کنند و شش نفری برانکار را حمل می‌کنند. همه راه پر است از دست‌انداز و با هر تکانی، قطره اشکی از گوشه چشمم راه می‌افتد. لکنت زبان هم گرفته‌ام. يکی از بچه‌ها با آمبولانس می‌آيد و دو سه نفر ديگر، می‌روند که وسايلم را جمع کنند و بيايند بيمارستان.
۶:۴۰ به بيمارستان می‌رسيم. اين راه (از زمين چمن دانشکده تا بيمارستان فارابی) را پياده می‌توان در ۱۰ دقيقه رفت!
حتی کف حياط بيمارستان هم صاف نيست و با عبور از هر دست‌اندازی، انگار که چکشی به مچ پايم می‌زنند.

۸- اورژانش بيمارستان، بسيار سريع است. ۲۰ دقيقه‌ای بايد در صف حسابداری بايستی تا پرونده تشکيل بدهند و پول بدهند. بعد از آن، دکتر عمومی بيايد و نگاهی بيندازد و دستور عکس گرفتن بدهد و دوباره صف حسابداری و بعد هم انتظار برای تشريف‌فرمايی مسئول راديولوژی و صبری به اندازه يک عمر تا عکس‌ها ظاهر شود و دکتر ببينيد و بگويد: «شکسته! امشب رو بايد اينجا بخوابی تا فردا صبح، دکتر متخصص پات رو ببينه. شايد عمل بخواد»
و ساعت از ۸:۳۰ هم گذشته که پس از دريافت ۵۰ هزار تومان ناقابل به صورت علی‌الحساب، تو را به اورژانش می‌برند، يک باند کشی دور پايت می‌بندند و می‌فرستندت به بخش تا بستری شوی

اين داستان ادامه دارد...

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

سلام. تو اول بگو چطوری با این وزن از زمین جدا شدی و پریدی هوا؟ اما جدی، امیدوارم خیلی زود سلامتی‌ت رو به دست بیاری. اما باز خدا رو شکر که فقط شکستگی بوده و پارگی تاندون‌ها و رباط‌ها نبوده. من خودم دقیقا سال پیش آشیل پام پاره شد و هنوز هم درگیرشم و هنوز نتونستم بدوم. خلاصه که امیدوارم خیلی زود بهبودی حاصل شه.

[ منیری ] | [یکشنبه، ۱۳ خرداد‌ماه ۱۳۸۶، ۸:۱۸ صبح ]


hey,inchizaeei ko darbaryeh sabr kardan barayeh Radiology va amal kardan gofti mano be khandeh andakht,man dar Canada zandegi mikonam va 2 mah pish ke zanoom masdoum shod raftam pisheh doctore omomi va alan tazeh bad az 2 mah be man vaght dadan ke 3 mah digeh beram MRI begiram,va tazeh ageh amal lazem basheh 1-1:5 bayad sabr konam.hala akharesh chi? man bikhial hame ina shodam daram miam iran ke amalam ro anjam bedam,
hala manzouram in boud ke enghadan ke fekr mikoni iran bad nist
ghorobou shoma
PERSIAN PRIDE & PEACE OUT

[ reza ] | [یکشنبه، ۱۳ خرداد‌ماه ۱۳۸۶، ۱۰:۵۸ صبح ]


سلام خدا بد نده!
اتفاقا دیشب با باباهه رفته بودیم بیمارستان برای نوار قلب و اینا بعد کلی دوندگی دکتره بهم گفت قلب بابات مثل قلب دختر چارده ساله کار می کنه!
حالا امیدوارم شما هم خوب شید و پاتون مثل پای دختر چارده ساله کارکنه!

[ اکرم ] | [دوشنبه، ۱۴ خرداد‌ماه ۱۳۸۶، ۸:۲۸ صبح ]


بله .......
این داستان ادامه دارد ......
ولی شنیدی که میگن هر کی پاش بشکنه ... گناهاش بخشیده میشه ؟؟

[ بهروز ] | [دوشنبه، ۱۴ خرداد‌ماه ۱۳۸۶، ۰:۴۰ بعدازظهر ]