دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
دوشنبه ۲۳ دی‌ماه ۱۳۸۷

خاطرات یک مشمول: هی مشمول! تو معافی

۱- ساعت چهار صبح از خواب بیدار می‌شوم. ساعت یک صبح خوابیده بودم. ساعت هشت باید برای شرکت در جلسه کمیسیون پزشکی نظام‌وظیفه، میدان سپاه باشم. سه چهار روز است که نه خواب دارم و نه اعصاب. همه‌اش در این فکرم که اگر معاف نشوم، چه؟
دو ساعتی را پای اینترنت می‌گذرانم. اما اضطرابم کم که نمی‌شود هیچ، بیشتر هم می‌شود.

۲- شش صبح لباس می‌پوشم و راه می‌افتم. از دیشب در این فکرم که اول صبح سرد زمستانی تهران، هیچ چیز به اندازه یک هلیم داغ نمی‌چسبد. سر راه یک کاسه هلیم حسابی هم می‌زنم و وقتی به اداره نظام‌وظیفه می‌رسم، ساعت تازه هفت و نیم شده است.

۳- در ساختمان معاونت پزشکی نظام‌وظیفه، ۵۰-۴۰ نفری مثل من منتظر کمیسیون هستند. من هم می‌نشينم؛ اما ثانیه‌ها به کندی می‌گذرد و لحظه به لحظه اضطرابم بیشتر می‌شود.
سر صحبت را با بغل‌دستی باز می‌کنم. می‌پرسم: «تا کی باید بنشینیم؟» می‌گوید دوستش گفته دو ساعت می‌نشینی و یک ربع معاینه می‌کنند. اشاره‌ای به جمعیت می‌کنم و می‌گویم: «اگر قرار باشد هر نفر را یک ربع معاینه کنند، تا فردا هم که تمام نمی‌شود.» شانه‌ای بالا می‌اندازد.
چند دقیقه‌ای از ساعت هشت گذشته که بالاخره شروع به خواندن اسامی و صدا زدن افراد می‌کنند.

۴- تقریباً صد نفری در ساختمان شورای پزشکی جمع شده‌اند. چند نفری در صف تحویل دادن مدارک و گرفتن نوبت کمیسیون هستند و عده‌ای هم در صف تحویل مدارک برای صدور کارت.
نفر دهمی که اسمش را می‌خوانند، من هستم. رسید پرداخت هزینه کمیسیون را تحویل می‌دهم و افسر مربوطه به همراه بقیه مدارک، آن را لای پوشه می‌گذارد و می‌گوید: «برو تو»

۵- دور میز کمیسیون خالی است. سه چهار نفر دیگر توی صف ایستاده‌اند و یکی یکی پرونده‌هایشان را تحویل می‌دهند. خانم دکتر با یک فنجان چای نشسته است.
از نفر قبلی، مدارک پزشکی‌اش (فکر می‌کنم توپوگرافی چشم) را می‌خواهد. او می‌گوید دست بیمارستان است و به او نداده‌اند. خانم دکتر می‌گوید: «یک دکتر نوشته این بیماری را داری و آن یکی نوشته نه. اگر مدارک نباشد، نمی‌توانم قضاوت کنم و همان «نه» را فرض می‌گیرم.»
بحثشان بالا می‌گیرد. دکتر با تحکم دستور می‌دهد که بیرون برود. نگاهی به ما می‌اندازد و می‌گوید: «وقتی خودتان به فکر خودتان نیستید، چرا دل من بسوزد؟»
پیش خودم فکر می‌کنم که حتماً درخواست من را هم رد می‌کند و باید به فکر اعتراض باشم. پرونده پزشکی‌ام در بیمارستان لبافی‌نژاد هم که پیدا نشد. حالا چه خاکی به سرم بریزم؟

۶- نوبتم می‌شود. مدارک را تحویل خانم دکتر می‌دهم. کلی با دو همکار دیگرش که تازه رسیده‌اند، سلام و احوال‌پرسی می‌کند و در مورد اعتراض‌ها به نظر کمیسیون، غر می‌زند. چند باری هم چهار خط نظر پزشک بیمارستان لقمان را می‌خواند و بالا و پایین می‌کند. دست آخر رو به من می‌کند و می‌گوید: «کجا عمل کرده‌ای؟»
- بیمارستان لبافی‌نژاد
- مدارک عملت؟
- راستش من رفتم بیمارستان. چون پرونده‌ام قدیمی بود، نتونستن پیداش کنن. من سال ۷۱ عمل کرده‌ام.
- مگه هر دو چشم رو یک سال عمل کرده‌ای؟
- به فاصله چهار ماه
- بیرون تشریف داشته باشید.

۷- معنی این «بیرون» را می‌دانم. بیرون ساختمان، پشت شیشه باید بایستی تا نتیجه را اعلام کنند.
همین طور دور خودم می‌چرخم و به این فکر می‌کنم که چه شکلی می‌شود به نظر کمیسیون اعتراض کرد. اگر پرونده را بخواهند، دوباره باید به بیمارستان بروم و بخواهم که دنبال پرونده‌ام بگردند.

۸- یک ربعی می‌گذرد. یک دفعه پنجره باز می‌شود و یکی یکی شروع به خواندن اسامی و گفتن نتیجه می‌کند.
- بهرنگ تاج‌دین
- من هستم.

پاکتی را به دستم می‌دهد و می‌گوید: «معاف دائم. فردا هشت صبح بیا برای کارت.»
بهتم می‌زند. باورم نمی‌شود. ناخودآگاه می‌خندم.

۹- دانه‌های ریز و پراکنده برف، خیلی آرام در هوا می‌رقصند و پایین می‌آیند. سرم را رو به آسمان می‌گیرم و از نشستن دانه‌های برف روی صورتم لذت می‌برم.
من عاشق این برفم.

لینک مطلب در بالاترین

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

تبريک مي‌گم! درکت مي‌کنم، منم پروسه‌ي تقريبا مشابهي رو طي کردم و مي‌فهمم چه لذتي داره بالاخره معافيت رو گرفتن! نوش جانت! يادم باشه دفعه‌ي ديگه‌اي که ديدم‌ات (طي صد سال آينده! و يا شايد با شروع پخش لاست ;)) حتما شيرني رو ازت بگيرم!

[ iceb0y ] | [دوشنبه، ۲۳ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۰:۰۷ بعدازظهر ]


عجب لحظه‌‌ای بود.
کلی خوش به حال آدم میشه.
تبریک

[ وحید ] | [دوشنبه، ۲۳ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۰:۲۰ بعدازظهر ]


عالی بود کاش از این لحظات استفاده کنی و لذت زندگی را ببری.

[ ] | [دوشنبه، ۲۳ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۱:۰۲ بعدازظهر ]


مبارک باشه، من سال 75 معافی گرفتم البته به راحتی شما نه حدود دو ماه طول کشید و هر روز یک پام دکتر بود یک پام نظام وظیفه یک پای دیگه هم دادگاه تازه 3500 تومن هم به خاطر اینکه دیر اومدم معافی بگیرم رفتم دادگاه قاضی جریمم کرد که خیلی خنده دار بود. بعد سه ماه کارت معافیم با پست اومد. قاضی فقط از من یک سوال کرد بعد حکم رو داد 1 دقیقه هم بیشتر طول نکشید بهم گفت چه کاره هستی منم گفتم بیکار و 3500 تومن منو جریمه کرد. البته نا گفته نمونه که 3 ساعت پشت در اتاق قاضی علاف بودم و هزار تا فکر و خیال کردم

[ casper ] | [دوشنبه، ۲۳ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۷:۴۲ بعدازظهر ]


مبارکا باشه. به سلامتی :)

[ سمیه ] | [دوشنبه، ۲۳ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۹:۲۷ بعدازظهر ]


خیلی مبارکه. شیرینیش یادت نره؛)

[ اندیشه ] | [دوشنبه، ۲۳ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۱۰:۱۰ بعدازظهر ]


مبارکه بهرنگ جان! 2 سال از زندگی‌ات رو نجات دادی!

[ فرزاد ] | [سه شنبه، ۲۴ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۲:۰۷ صبح ]


مبارک باشه . من هم به خاطر عمل چشم که سال 72 داشتم تو سال 84 معافی گرفتم . البته اون موقع اینجوری نبود که بگن برید بیرون و بعد اعلام کنن ، همون موقع پیش خودت مهر معافی یا اعزام رو میزدن .

[ رضا ] | [سه شنبه، ۲۴ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۲:۲۸ صبح ]


مبارکه، منم چند ماه پیش معاف پزشکی شدم؛ تصاویر توصیفاتی که کرده بودی از جلوی چشمم رژه رفت! اگر برای غیبت بهت گفتن بری دادسرا اصلا هول نکن، یک پروسه از پیش تعیین شده است فقط 2-3 ساعت علافی بیشتر هست.

--------------------------------------

بهرنگ: ممنون. خوشبختانه مشکلی در این زمینه پیش نیومد. ولی صف تحویل مدارک برای صدور کارت اشکم رو درآورد

[ سینا ] | [سه شنبه، ۲۴ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۲:۴۶ صبح ]


مبارکه:)
ولی معلومه که تازه کاری در کارهای اداری ایرانی:))
من که می خواستم معافی بگیرم، دیگه دهنم رو سرویس کردن. نظام وظیفه بیرون شهر بود، اونجا هم نه فتوکپی نه چیزی.
8 صبح می رفتم، شماره ی نوبت می دادن 65!!! آخه من می موندم این 64 نفر کی اومدن من نبودم؟! خلاصه هیچی... ساعت می شد 12 نوبت ما که می شد پرونده رو باز می کرد یارو با نازو کرشمه... بعد کار نمی خواست راه بندازه که، فقط می گشت یه ایراد پیدا کنه. مثلا یه روز می گفت فتوکپی کارت ملی نداری یه روز میگفت عکست کمه یه روز می گفت فتوکپی شناسنامه چرا کم آوردی... فتوکپی هم که نزدیک نبود، داستان موکول می شد به فردا.
هر کسی رو هم می دیدم اونجا با ناامیدی می گفت، عمرا بتونی در عرض 4 ماه بگیری، من 8 یا 9 ماهه دارم میام هنوز فلان جا گیر کردم...
یه بار هم یه سرهنگ بازنشسته اومده بود داخل اتاق بدون نوبت!!! یارو گفت شمارت؟ سرهنگه با متانت و عاجزانه گفت من سرهنگ بازنشسته هستم و اینا، بعد دیدم یارو هم در عین بی ادبی مدرکش رو زد به سینه همین سرهنگه گفت برو بیرون تو نوبت. از اونجا فهمیدم که اگه اینجا بتونم ثابت کنم که من حداقل آدمم، خیلی هنر کردم چه برسه به ادعای معافیت:)
دردسرت رو زیاد نکنم، آخرش با هزارتا دنگ و فنگ و دردسر این سربازی ه رو پیچوندم رفت پی کارش خلاص.
شرمنده، کامنت من از مطلب تو بیشتر شد:)) وبلاگم رو کم باز می کنم اینجا نوشتم:)
بازم تبریک. و می دونم چه غولی رو ضربه فنی کردی:) مخلصیم.

[ رضا ] | [سه شنبه، ۲۴ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۲:۵۱ صبح ]


congrats

[ safa ] | [سه شنبه، ۲۴ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۳:۴۵ صبح ]


tabrik

[ maryam ] | [سه شنبه، ۲۴ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۵:۳۵ صبح ]


tabrik

[ maryam ] | [سه شنبه، ۲۴ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۵:۳۵ صبح ]


خیلی خیلی تبریک میگم

کاشکی کسی بود برای ما هم کاری می کرد ...

[ فرشاد پالیده ] | [سه شنبه، ۲۴ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۹:۰۰ صبح ]


لحظه‌ی عجیبیه بهراد. خیلی عجیب. من هم فکر می‌کردم به یه بهانه‌ی الکی باز هم باید بدوم. به خصوص که برگه‌ی اعزام هم داشتم و وقت زیادی برای دویدن نبود.

-----------------------------------------

دکتر جون
من بهرنگ هستم؛ نه بهراد. نکنه من رو با بهراد عظیمی اشتباه گرفته‌ای.
به منزل سلام برسون
؛-)

[ کاساندرا ] | [سه شنبه، ۲۴ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۸:۲۰ بعدازظهر ]


تبریک بهرنگ جان
حالا چجوری گیرت بیاریم که شیرینی بدی به ما؟!

[ نینا ] | [سه شنبه، ۲۴ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۱۱:۲۶ بعدازظهر ]


هي لعنتي
جمله آخرت بدجور حال منو گرفت!
مباركه!

[ رود راوي ] | [چهارشنبه، ۲۵ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۱۰:۰۰ صبح ]


خیلی تبریک می‌گم بهرنگ‌جان... خوش به حااااااااااااااااااالت

[ هادی ] | [چهارشنبه، ۲۵ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۲:۲۲ بعدازظهر ]


بهرنگ! اسمتو اشتباه کردم وگرنه بقیه‌ی مشخصاتتو بلد بودم. منزل الان تهران تشریف دارن فکر کنم خودت راحت‌تر می‌تونی سلام برسونی. تو ۱۰۷ای بودی راستی؟
در مورد معافی من (کفالت) بابام رو خواستن توی کمیسیون و ایشون هم شکر خدا بسیار خوش برخورد هستن. با سرهنگ مربوطه دوست شده بود و بیرون نمی‌اومد!

-----------------------------------------

بهرنگ: نیما جان
خیر؛ من 104 بودم. ولی کلاس‌های المپیاد رو با بقیه بچه‌ها می‌اومدم (هر چند باید اعتراف کنم که چیز زیادی حالی‌ام نمی‌شد)
در مورد سرهنگ هم خوش به حال شما. دیروز که رفته بودم برای تحویل مدارک، وقتی پرسیدم چه قدر طول می‌کشه کارت حاضر بشه، طرف یک نگاهی به من کرد و گفت: «با اعصاب من بازی نکن.» من هم دمم رو گذاشتم رو کولم و الفرار

[ کاساندرا ] | [چهارشنبه، ۲۵ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۴:۰۳ بعدازظهر ]


مبارک باشه
لا اقل یه بار شنیدیم شما بخندی

[ دیزل ] | [پنجشنبه، ۲۶ دی‌ماه ۱۳۸۷، ۸:۵۸ بعدازظهر ]


خب راستش من خدمت کردم . دو سال .
تازه یک ماهی هست که تموم کردم.
ولی خداییش خیلی خوب بود. نه عالی بود.
هم سعی کردم به مملکتم خدمت کنم و هم چیزهای جدیدی یاد بگیرم.
فکر کنم تونستم. البته یه خورده شیطونی هم کردیم دیگه...
شما هم معافیتت مبارک.

[ moso ] | [چهارشنبه، ۲ بهمن‌ماه ۱۳۸۷، ۰:۳۴ صبح ]


با سلام
من الان معاف از رزم شدم با اینکه دیپلم دارم و شماره چشمام 8/5 هست حالا کمیسیون به من گفته باید برم خدمت و 6 ماهه دیگه دوباره میتونی بیای کمیسیون حالا می خوام بدونم اگه من تو این 6ماه نرم خدمت و غیبت بخورم دوباره کمیسیون برام تشکیل میشه یا نه چون قراره بابام عمل قلب انجام بده و من پسر بزرگم و الان نمیتونم برم خدمت، تازه هنوز آموزشی هم نرفتم( 18 خرداد تاریخ اعزام)

*شما رو به خدا یکی بگه چیکار کنم!!!!!!!!

[ علیرضا ] | [جمعه، ۱۱ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۸، ۱:۴۶ بعدازظهر ]


باز اون رفیق مون شانس اورده چون من بعد از 1 سال دوندگی رفتن تا بیت رهبری و ریس جمهوری معاف شدم اخرسر هم اون قاضی ولدزنا بعد از 45 دقیقه که مدارک رو بالا پایین کرد و فهمید که بیکارم و بیمار مادر زنده 100000 تومن جریمه کرد .

[ یه دوست ] | [دوشنبه، ۲۸ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۸، ۹:۴۹ صبح ]