یکشنبه ۴ فروردینماه ۱۳۹۲
پا در هوا
مادرم اعتقاد راسخی داشت که لحظه تحویل سال، هر کجا و مشغول هر کاری باشی، بقیه سالت به همان روال میگذرد. همین بود که میگفت باید بهترین لباست را بپوشی و در کنار بقیه اعضای خانواده، دور سفره هفتسین بنشینی و لبخند بزنی تا همه سال شاد و خنده بر لب، دور هم باشیم.
بعد از تحویل سال هم نوبت به مراسم بیرون رفتن و در زدن و گفتن ِ «سال نو هستم. شادی و خوشبختی آوردهام» میرسید. این سالهای آخر به هر زحمتی بود از زیر این یکی در رفته بودم. برادرم خوشیمنتر (و صد البته خوشاخلاقتر) از من بود.
۳۳ ساعت مانده به پایان سال ۹۱ یکی از بلندترین قدمهای زندگیام را برداشتم. قدمی که شاید به اندازه «هزار و یک شب» تا به زمین رسیدنش فاصله باشد.
لحظه آغاز سال ۱۳۹۲ در ارتفاع ۳۳ هزار پایی بر فراز اقیانوس اطلس، تنها، خسته و خوابآلوده، روی صندلی هواپیمایی نشسته بودم که با سرعتی نزدیک به هزار کیلومتر بر ساعت به سمت شرق میرفت. شاید اگر آن طور که مادرم میگوید آن لحظه این قدر تأثیرگذار باشد، تمام سال پا در هوا و معلق بمانم.