چهارشنبه ۱۲ تیرماه ۱۳۹۲
دهمین عدد اول
جشنگرفتنی نیست؛ اما دیگر فکر هم نمیکنم باید عزا گرفت و یک دقیقه سکوت کرد. انگاری در آغاز سیاُمین سال به این نتیجه رسیدهام که «قایق از تور تهی ... و دل از آرزوی مروارید» زندگی را آسانتر و تحملپذیرتر میکند. میگذارد همچنان برانی و بخوانی.
میدانی؟ شاید زندگی یک دوراهی بین «ایستادن» و «بیهدف دویدن» نباشد. شاید بتوان آهسته و پیوسته همین مسیر را ادامه داد و آرزوی شهر پشت دریاها با آن پنجرههای رو به تجلیاش را به فراموش سپرد. همان طور که وقتش رسیده رؤیای کودکی دعوت به تیم ملی را از سر بیرون کرد.
دارم به خودم قناعت میآموزم. یاد میگیرم که به جای خیالبافی درباره بالا رفتن از کوه قاف، به این فکر کنم که چگونه میشود در دامنه همین تپه کلبهای ساخت، آتشی روشن کرد و از یک لیوان چای لذت برد.
دنیایم این قدرها هم باثبات و استوار نیست. هر لحظه ممکن است یکی از پایههایش بشکند و فرو بریزد. ولی دست کم آن اشتیاق کودکانه برای گشتن و یافتن چیزی جدید و دغدغهای متفاوت کمرنگ و کمرنگتر شده است. نمیدانم نامش بزرگ شدن است یا پیر شدن، دم کشیدن و جا افتادن است یا سوختن و ته گرفتن. هر چه هست سقف و کف به هم نزدیکتر شدهاند و اگر جویای حال ما باشی، میگویم: «شکر! کم و بیش راضیام.»
یادداشتهای شما:
جشن گرفتنی هم نباشه، تبریک گفتنی هست. تولدتون مبارک!
[ سمیه ] | [پنجشنبه، ۱۳ تیرماه ۱۳۹۲، ۱۱:۰۵ بعدازظهر ]