دوشنبه ۱ فروردینماه ۱۳۹۰
Allein gegen die Zukunft
دو ساعت مانده به پایان سال ۸۹، ناگهان درمییابم که لحظه تحویل سال، تنها خواهم بود؛ در شهری غریب و بدون سفره هفتسین. یک «تجربه اول» دیگر در زندگی. چندان اعتقادی به این حرف که «سال را هر طوری که شروع کنی، همه سالت همان طور خواهد بود» ندارم. امیدوارم درست هم نباشد.
در آغاز سال ۸۹ نوشته بودم که امیدوارم در پایانش دیگر در وضعیت «زنده بودن، اما زندگی نکردن» نباشم. اما اوضاع همچنان بر همین منوال پیش میرود و آن آرزو را باید برای سال ۹۰ هم تمدید کنم.
راستش سال بدی نبود. لحظهها و روزهای شیرین و به یاد ماندنی کم نداشت. اما هر چه به پایانش نزدیک شد، تلختر شد و مرا هم با خودش به زیر کشید.
شب آخر سال ۲۰۱۰ شب سختی بود. آن شب هم تنها بودم. اما عجیب اینکه شب سال نوی خودمان آن قدر دردناک نبود. نمیدانم؛ شاید به خاطر آن چند دوستی بود که دست کم از راه دور و از پشت اینترنت، مرا کمی از تنهایی درآوردند. شاید هم ناخودآگاه پذیرفتهام که سهم من از زندگی همین است و بس.
دوست دارم امیدوار باشم. دوست دارم فکر کنم مهمترین اتفاق سال پیش رو، خانه پیدا کردن و اسبابکشی دوباره نیست. میخواهم فکر کنم که میتوانم از این چرخه باطل خارج شوم و به جای پایین و پایینتر رفتن و بیشتر غرق شدن، ترسهایم را کنار بگذارم و زندگی را تجربه کنم. نمیخواهم یک سال دیگر، فقط یک سال پیرتر شده باشم و بس؛ اما ...
یادداشتهای شما:
امسال سال اولی بود که سال تحویل خونه نبودم
نمیدونم شاید برای من بد جا افتاده ، باید به اینجا بگم خونه و به اونجا بگم ایران
مثل خیلی های دیگه
بازم دمشون گرم این انگلیسی زبانها که یه فرقی بین Home و House دارن ، مال ما جفتش خونه ست و البته بازم نمیدونیم خونه کجاست
[ حامد ] | [شنبه، ۶ فروردینماه ۱۳۹۰، ۱:۲۴ بعدازظهر ]