دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
دوشنبه ۶ مهر‌ماه ۱۳۸۳

خواب و خواب‌نما

۱- اينجا پارک لاله، خيابان کارگر تقاطع فاطمی است. ظرف مدت تنها چند دقيقه، همه چيز به هم ريخت. من ضلع غربی خيابان هستن و آن سمت، روبروی پارک به شدت شلوغ شده است و می‌توانيد همهمه جمعيت شلوغ‌باز را با تصوير کلی نيروی ضد شورش ببينيد. (معترض صفت برای اينان نيست) برای خريد کفش برای برادرم آمده‌ايم. کفش ملی که چيز به درد بخوری نداشت؛ غرفه کفش فروشگاه سپه هم که تعطيل شده بود. از در بالايی وارد بازارچه شديم، کلوچه خريديم و از در پايين خارج شديم تا وارد فروشگاه اتکا بشويم. خبری نيست که نيست. يک بعد از ظهر کاملاً معمولی. اتکا هم غرفه کفشش را تعطيل کرده است. بيرون که می‌آييم يک دفعه می‌بينيم همه جا شلوغ شده است و پليس ضد شورش و ... صحنه‌ها برای من جديد نيست. سال‌هاست از اين جور چيزها ديده‌ام و تجربه کرده‌ام. خوشبختانه الان فقط يک رهگذرم.

* آقا چی شده؟ واسه چی شلوغ شده؟
- هيچي! گفتن شلوغ کنيد، اين‌ها هم گوش کردن

دليلش می‌تواند به همين سادگی باشد

۲- برادرم می‌گويد که از يکی از مدل‌های کفش ملی بدش نيامده است و می‌خواهد دوباره نگاهی بيندازد. بايد دويست متر برگرديم. مثل هميشه تجمعات، اعتراض‌ها، تظاهرات و شلوغ‌بازی‌ها، ده نفر معترض و تظاهرکننده‌اند. هزار و هفتصد نفر تماشاچي! طبيعی است که تعداد معترضان از چند ده نفر تا چند صد نفر (در گزارش بی.بی.سي) تا حتی هفت هزار نفر! (مثلاً در اين نوشته، بدون ذکر منبع) هم اعلام کنند. بستگی به ميزان طرفداری دارد. همه مغازه‌ها بسته‌اند و اين يکی هم دارد می‌بندد. دو دختر می‌خواهند وارد شوند که صاحب مغازه در را می‌بندد. يکی‌شان کفشی به پا ندارد. داد و فريادشان بلند می‌شود که «می‌خوام کفش بخرم. يک جفت دمپايی می‌خوام پام کنم» مرد گوش نمی‌کند و در را می‌بندد. تنها چند قدم آن طرف‌تر دختری غرغر می‌کند: «بايد شيشه اين مغازه رو شکست. آب هم نمی‌ده!» به برادرم می‌گويم: «اين جور مواقع دخترها فقط در حد حرف مطرح هستن. هميشه شعار می‌دن و کلی می‌گن اين کار رو بکنيم، اون کار رو بکنيم. اما عملی در کار نيست. چون وقت عمل که می‌شه يادآوری می‌کنن که دخترن!»

۳- خانه که می‌رسم، به مدد اينترنت متوجه می‌شوم که «دکتر اهورا پيروز خالق يزدي» اين کارها را امر فرموده‌اند. (اين اسم بدجوری مستعار و تابلو نيست!؟) و توانسته‌اند به لطف برنامه‌ها و وعده‌هايشان، چند صد نفری را به خيابان بکشانند. بقيه هم حتماً کار داشته‌اند. ۱۰ مهر که آقا!!! تشريف آوردند و مملکت را از زير يوغ! درآوردند، بقيه هم به ميدان می‌آيند. حرف‌های چنين آدمی (که ستاره شهير غرب و رقيب حسنی است) برای من خنده‌دار است. طنز تلخی است که حتی ده نفر باور کنند يا اهميت دهند. حتی يک نفر هم! خنده‌دار از انرژی درمانی و يوگا درمانی و ... يعنی واقعاً جز اين بابا، آدم ديگری هم بدون مغز می‌تواند زندگی کند!؟

۴- بيچاره ملت بی‌قهرمان و بيچاره‌تر ملت نيازمند قهرمان!
می‌دانيد چرا دنبال قهرمان می‌گرديم؟ از تنبلي! چون قهرمان جور همه ناتوانی‌های ما را می‌کشد و معجزه می‌کند. اما چنين معجزه‌اي!؟ يعنی مملکت جمعه آزاد می‌شود؟ شنبه چه طور؟
ديگر تکراری شده است گفتن اين نکته که «کسی را که خواب است، می‌توان بيدار کرد. اما کسی را که خود را به خواب زده، نه» واقعاً بايد خود را به خواب زده باشيم که حرف‌هايی اين چنين و امثال اين بشر را باور کنيم. قرار نيست بعد از به حکومت رسيدن ايشان، پول نفت را بياورند در خانه!؟

۵- چند تا لينک:
گزارش تجمع در خبرنامه گويا (دوباره آدرسش را عوض کرده‌اند)
«بعله آقايان ، بععله» نوشته بابای عرفان در شادی شاعرانه در مورد مرگ فرهيختگان و ظهور فريب‌کاران
گزارش مثبت گزارشگران بدون مرز درباره تجمع (البته ادبياتش وبلاگی است)
«ما همه سرباز تو ايم اهورا، تو ليست پرواز توايم اهورا» شاهکار ديگری از سيد ابرام نبوي
تحليل صادق صبا از پديده دکتر اهورا و نياز به منجی، بی.بی.سی فارسي

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (1) || لينک دائم
 
یکشنبه ۵ مهر‌ماه ۱۳۸۳

رساله‌ای در باب آدم‌شناسی اورکاتي

اصولاً واضح و مبرهن است که علم جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و آدم‌شناسی، علومی راکد و ساکن نيستند و همزمان با تحولات زندگی و جوامع انسانی، پيشرفت می‌کنند و خود را با اکنون وفق می‌دهند. با اين وصف و به اين دليل که تا کنون از اورکات برای شناخت انسان‌ها استفاده نشده و رساله‌ای با اين موضوع به چاپ نرسيده، به سان خدمتی در حق نوع بشر، اين مسئوليت خطير را پذيرفته، قربان خودم هم بروم. (البته رساله کاملی نيست. چون بيشتر در باب انواع دانشجو و فارغ‌التحصيل کاربرد دارد)

نوع اول: مردی است که توسط يکی از دوستان مذکر خود دعوتنامه عضويت را دريافت کرده است. اولين موردی که در پروفايل او به چشم می‌خورد، عکسی از اوست با چشم‌های خمار و عاشق‌پيشه، موهايی آشفته، ريش پروفسوری و سيگاری در دست. قسمت ارتباط پروفايل عمومی و تمام پروفايل شخصی (personal) پر شده و چه جذّاب هم پر شده است! اما اگر جای پروفايل تخصصی (professional) خالی است، به اين دليل است که احتياجی به آن نيست. اما اگر به Communityهايی که عضو شده و نوشته‌هايش در پروفايل دقت کنيد، متوجه می‌شويد با يک جواد خالص سر و کار داريد. اما چرا!؟
پاسخش از جواد بودن او معلوم‌تر است. اگر دقت کنيد می‌بينيد که تقريباً تمام دوستان ليستش از جنسيتی لطيف برخوردارند (رنج می‌برند!!!؟) به بيان ديگر او از لحظه عضويت در اورکات تا همين الان، در حال فضولی در ليست دوستان ديگران بوده تا بتواند ماهی شکار کند! محبوب‌ترين قسمت اورکات برای او قسمت جستجو است (Search البته، نه Friend Finder) برای تک‌تک هم‌کلاسی‌ها، هم‌دانشگاهی‌ها، همشهری‌ها، دوستان دوستان، آشنايان و ... هر کسی که جنسيتش مذکر نباشد، يک جا در ليست او خالی است. چه زيبا، چه زشت، چه بزرگتر، چه کوچکتر، چه مجرد، چه مزدوج ... هيچ شرطی در کار نيست.
اگر يک مرد هستيد که او شما را Add نخواهد کرد و طبعاً سر و کاری هم با او نخواهيد داشت. البته ليست شما برايش جذاب است. اگر نه، منتظر Add شدنتان باشيد. به هر حال استفاده از دکمه ignore user به شدت توصيه می‌شود. زياد گول کلماتی مانند مرام، معرفت و رفيق را نخوريد. برای او هم دوره مسعود کيميايی گذشته است.

نوع دوم: موجودی است مؤنث که توسط همجنسش (معمولاً همکلاسی سابق يا کنوني) به اورکات دعوت شده است. معمولاً تنها بخش اندکی از خيل قسمت‌های مختلف پرسشنامه را پر کرده (پروفايلی با تنها ۲ قسمت پر شده هم مشاهده شده است) هيچ گاه شما اثری از پروفايل شخصی نخواهيد يافت. هر چند که در خيلی مواقع پروفايل تخصصی با کمال افتخار به رشته تحصيلی مزيّن شده است. در مجموع اين که اميد نداشته باشيد که کمترين اطلاعات اضافه‌ای از بررسی پروفايلش به دست آوريد. همان طور که يا از عکس خبری نيست يا عکس به سال‌ها قبل تعلق دارد. (علت نگذاشتن عکس بی‌ربط، تعبير نشدن به رومانتيک و ... است)
دوستان اين چنين شخصی، به مانند نوع اول، مؤنث هستند و از۳۰-۲۰ نفر بيشتر نمی‌شوند. حدس زدن اين که دوستان چه کسانی هستند، سخت نيست. تنها دوستان جون جونی و همکلاسی‌های هم‌جنس و البته نه همه‌شان. ويژگی مهم فهرست دوستان اين است که شامل همان آدم‌هايی است که صبح تا شب با هم می‌گردند و مطابق خارج از اينترنت، به هيچ پسری افتخار نمی‌دهند و سر جمع، عضويتشان در اورکات به هيچ دردی نمی‌خورد. مهم‌ترين نکته ديده شدن دو سه فروند موجود مذکر در ليست دوستان اين شخص است که از رموز آفرينش است!

نوع سوم: موجودی است مذکر و همانند نوع اول، توسط يکی از دوستان مذکرش به اورکات دعوت شده است. پروفايل عمومی و تخصصی‌اش تقريباً کامل است و از ميزان قسمت‌های پر شده می‌توان به ميزان سواد انگليسی‌اش پی برد. البته مشخصاً در اين ميان پروفايل تخصصی مهم‌تر است. زيرا دوستان اين فرد معمولاً در اين زمينه با او مشترکند. يعنی همکلاسی‌ها از زمان مهدکودک و شيرخوارگی تا پايان دانشگاه، به ويژه تا پيش از دانشگاه. به بيان ديگر او به اورکات آمده است تا دوستان قديمش را پيدا کند و اندکی با خيال و ياد آن روزها، کيف کند. او هم مانند نوع دوم، به هيچ وجه برای دوست‌يابی سراغ اورکات نيامده است. اما بسيار از اورکات هيجان‌زده است. زيرا دوستان گم‌شده! و گذشته‌اش را يافته است. معمولاً می‌توانيد ببينيد که اکثر Communityهايی که عضو است، مربوط به مدرسه‌اش، دانشگاهش، ورودی‌اش و رشته‌اش (و احتمالاً سمپاد، برای انواع سمپادي) هستند و چيز خاص ديگری عضو نيست.
اين چنين شخصی، شايد در ابتدای امر، شبيه به نوع دوم باشد. اما در عمل نوع دوم بی هيچ فايده و دليلی عضو اورکات شده است و اين يکی با اورکات زندگی می‌کند. نوع دوم فهرست نسبتاً کوتاهی از دوستانش دارد، کمتر وارد اورکات می‌شود (و به همين خاطر در اواخر «فهرست دوستان» دوستانش است) عکس نگذاشته و از پروفايلش چيز زيادی دستگيرتان نمی‌شود. اما اين يکی فهرست نسبتاً بلندی دارد که بسياريشان را از ليست دوستانش (که مشابه خودش رفتار می‌کنند) يافته است و جذاب‌ترين بخش اورکات برايش فهرست دوستان است. البته معمولاً فهرست دوستان ديگران!
اين موجود بسيار بی‌آزار است، مگر اين که از گذشته بيزار باشيد. اما مطمئن باشيد با يک بار decline کردن درخواستش، بی‌خيال شما نخواهد شد.

نوع چهارم: دختری است (مزدوجش تا کنون رؤيت نشده است) که معمولاً توسط يک پسر دعوت شده است. عکسی نسبتاً رسمی از خودش گذاشته است و در پروفايل عمومی‌اش، چيزهای به درد بخور زياد پيدا می‌شود. هر چند که در اکثر اوقات خبری از پروفايل شخصی نيست. (البته اگر می‌دانست «Crush-List» چيست، حتماً يک چيزی می‌نوشت که پروفايل شخصی هم داشته باشد) در ميان دوستان اين آدم، دختر و پسر، هر دو به وفور ديده می‌شوند و طرفدار (fan) و تذکره (testimonial) هم بسيار دارد. اين چنين کسی در اورکات بسيار می‌گردد و هر چهره يا نام آشنايی که ببيند، به سرعت به فهرست خود اضافه می‌کند و البته، اگر هم کسی او را اضافه کند، امکان ندارد مخالفت کند و حتماً موافقت خواهد کرد. حتی اگر بارها پشت سر آن يک نفر بد گفته و از او اظهار تنفر کرده باشد.
اما چرا!؟ اصل روانشناسی قضيه اينجاست. معمولاً هدف اصلی چنين فردی از عضويت در اورکات، کلاس گذاشتن، افه گذاشتن و پز دادن است. او به اين قصد آمده که بگويد: «آی ملت! نگاه کنيد من چه بچه باحالی هستم و چه روابط اجتماعی گسترده‌ای دارم! چقدر دوست و آشنا در اقصی نقاط جهان دارم و با چه آدم‌های خفنی دوست هستم. چه کتاب و فيلمی دوست دارم (حالا نخواندن و نديدنشان مهم نيست)» و از اين دست. يا که ممکن است ببينيد کسی را که در جايی از پروفايل شخصی‌اش نوشته: «mirror cracking material» و چند خط پايين‌تر بهترين عضو بدنش را صورتش عنوان کرده است! خب تابلو جان! اگه فکر می‌کنی خوشگلی، چرا کلاسِ «mirror cracking material» می‌گذاري!؟ البته ماشالله در بين انواع ايرانی زيادند دخترانی که برای کلاس خوشگلی و خوش‌هيکلی گذاشتن، به شدت عاشق اورکات شده‌اند و کمال سوءاستفاده را هم می‌کنند و آلبوم قابل توجهی به هم زده‌اند.
به هر حال، يه خرده بالا يه خرده پايين، قصد کلاس گذاشتن رفتاری مشابه را برای اين تيپ شخصيتی ساخته است. اما هيچ گاه انتظار نداشته باشيد که در يک گروه تخصصی، به سوالی جواب دهند.

تيپ پنج: پسری است که توسط يکی از دوستانش (مذکر يا مؤنث) دعوت شده است. ليست دوستانش معمولاً عددی طبيعی است و تعادل جنسيتی مناسبی در آن برقرار است. در ظاهر بسيار باکلاس می‌نمايد و چند فروند عکس هم از خود به جا گذاشته است که می‌بينيد همه چيزی در آن‌ها پيدا می‌شود. عکس با پسر، با دختر، بالای کوه، وسط پارتی و ... فوق‌العاده طبيعی به نظر می‌آيد. زيرا چندان تفاوتی بين دختر و پسر برايش وجود ندارد. چه از نعمت! نامزد (معادل اسلاميزه شده دوست‌دختر) برخوردار باشد و چه از نعمت نداشتنش. به هر حال فرقی ندارد. بايد شما را به عنوان دوست به رسميت بشناسد تا اضافه‌تان کند يا که به درخواستتان پاسخ مثبت بدهد.
اين شخص در گروه‌ها بی‌دليل عضو نمی‌شود و عضو نسبتاً فعالی هم هست. (حداقل در بعضی‌شان) اگر به تذکره‌هايی (testimonials) که برايش نوشته شده دقت کنيد، می‌بينيد که دختر و پسر از او تعريف کرده‌اند و البته معمولاً نه به شکل قربان صدقه (بر خلاف نوع چهارم) به هر حال، اين موجود يکی از بهترين اعضای اورکات است، تنها با يک مشکل کوچک
بيماری مزمنی در اين گروه وجود دارد که گاهی و تنها در بعضی افراد خود را نشان می‌دهد و آن هم شخصيت دومی شبيه تيپ اول است که ... خيلی هم مطمئن نباشيد. بعيد نيست او هم روزی راه مخ‌زنی را در پيش بگيرد. اما فقط گاهی و بعضي

نوع ششم: نوع پنجم، نسخه مؤنث! اما اين امکان وجود دارد که اين آدم راحت و ريلکس هم به شوهر نياز پيدا کند که در آن صورت ...

نوع هفتم: شما!!!

پ.ن.۱: اين مطلب هفته‌نامه شاتوت هم جالبه: «چگونه به وسيله اورکات بچه باحال شويم؟»

پ.ن.۲: ۱۲ روز بود هيچی ننوشته بودم. البته دو سه تا مطلب تا نصفه نوشتم، ولی ... اين يکی رو هم تکه تکه نوشتم. فعلاً هم که به خاطر بيماری مادرم گرفتار شده‌ام. اگه فکر کرديد فايده‌ای داره، دعا کنيد

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (0) || لينک دائم
 
سه شنبه ۲۴ شهریور‌ماه ۱۳۸۳

سايت‌های دولتی، نماد دولت الکترونيکي

قراره از چهارم تا هشتم مهر، اولين همايش «فناوری اطلاعات، نرم‌افزار و شهر الکترونيک» در کنار نمايشگاهي به همين نام تو مشهد برگزار بشه. البته اول نمايشگاه بوده و بعداً همايش اضافه شده و از اين جور برنامه‌ها. نکته اين لينک دادن‌ها اينه که اگه دقت کرده باشيد سايت نمايشگاه، هزار و پونصد تا ايراد و اشکال داره. اوليش اين که تو رزولوشن ۶۰۰×۸۰۰ اسکرول می‌خوره (اون هم بابت هيچي! يه خرده فضای خاکستري) دومين ايراد، اون فلش مسخره‌ايه که به عنوان Navigation Bar قراره استفاده بشه و با ده خط جاوا اسکريپت می‌شه درست همون رو ساخت. اما به دليل بی‌سوادی مفرط طراح محترم، اين تکه با فلش درست شده که جدا از حجم زياد، ايراد مهم‌تری هم داره و اون ايراد مهم‌تر، قابل شناسايی نبودن برای موتورهای جستجو هست. موتور جستجو به راحتی جاوا اسکريپت (جواد اسکريپتِ سابق!) رو می‌فهمه و لينک رو می‌تونه دنبال کنه، اما فلش براش هيچ مفهومی نداره و نمی‌تونه لينک‌ها رو ردگيری کنه. (نتيجه: فلش مربوطه، هيچ فايده يا نکته مثبتی ندارد) مورد بعدی هم Inline Frame وسط صفحه است که يعنی صفحه با فريم درست شده و ... در مورد فريم و ايراداتش بحث زياد شده. اما يک نکته مهم رو شايد کمتر بهش اشاره کردن. اون هم اينه که صفحه با فريم، يعنی عنوان (title) صفحات فرقی با همديگه ندارن و يکی از مهمترين فاکتورهای گوگل برای تعيين رتبه صفحات، عنوان صفحه‌هاست و يک title متغير (dynamic) يعنی کلی بهبود رتبه
البته اين نکته‌ها، قطره‌ای از دريای ايرادات اين يک سايت خاص بودن و تا فردا می‌تونم ازش ايراد بگيرم. اما نکته جذاب (برای من) Source صفحه است (منوی View، گزينه Source) و اگه يک کم HTML بلد باشيد می‌بينيد که صفحه با فرانت پيج درست شده و مثل تمام توليدات فرانت پيج، کلی کد اضافی داره. يه نمونه‌اش يک Property هست به نام «text-kashida» که مال متن‌های justify در زبان فارسی و عربی با فونت‌های مخصوصه (مثل ميترا، نازنين، لوتوس و زر) که به جای اضافه کردن فاصله بين حروف، خط را کـــــــــــــــشـــــــــيــــــدن کلمات پر می‌کنند و برای فونت‌هايی مثل تاهوما و نرم‌افزار اينترنت اکسپلورر بی‌معنا هستن. حالا تخصيص دادن اين خاصيت يعنی چي!؟ (جواب من: بی‌سوادی مفرط!)
من نمی‌دونم چرا ملت فکر می‌کنن طراحی وب يعنی فلش و فرانت‌پيج!؟ و تقريباً همه سايت‌های دولتی هم مرکب از اين دو تا هستن. نمونه‌اش هم اينه که تا به حال يک سايت دولتی نديده‌ام که توش از موجودی به نام CSS استفاده شده باشه. نتيجتاً حجم هر صفحه يه خروار، مطلب توش هم که هيچی => علاقه کاربر به ديدنش ميل می‌کند به سمت منهای بی‌نهايت

يه نکته هم اضافه بر کوپنم بگم و برم. ASP فوق‌العاده زبان بی‌خوديه و از نظر دستور زبان (Syntax) و طرز استفاده، در رده زبان‌های کاملاً احمقانه جا می‌گيره. تو نسخه معمولی (و نه NET.) به نسبت PHP کاملاً ضعيف‌تره و تو نسخه NET. ادعا می‌کنن که به گرد PHP رسيده. (البته اگه توابع کتابخونه‌ای فوق‌العاده فراوون PHP رو در نظر نگيريم) ولی هر دو نسخه فوق‌العاده دستور زبان بيخودی دارن. PHP يک زبون مجانی و Open Source هست. در مقابل ASP که پولی و Closed Source هست و دقيقاً همين قضيه در مورد سيستم عامل‌های لينوکس و ويندوز، و بانک اطلاعاتی MySQL و SQL هم صادقه. سرورهای ويندوز از سرورهای لينوکس گرون‌تر هستن و از امنيت، قابليت اطمينان و پايداری (Security, Safety & Stability) پايين‌تری برخوردارن. نتيجه کنار هم گذاشتن اين گزاره‌ها يعنی برتری لينوکس و PHP اما اگه دقت کنيد اکثر سايت‌های دولتی روی سرورهای ويندوزن و برای صفحات Dynamic، کدنويسی ASP انجام شده. چرا!؟
حالا بی‌سوادی مديران به کنار، مسأله اينه که برنامه‌نويسان محترم و فسيلی که يک عمر C و VB کار کرده‌اند، مثل هلو به ASP کد می‌نويسن و خب، ادارات دولتی هم مملو از فسيل هستن. نتيجه اين که همون فاجعه‌ای به بار مياد که به بار اومده. جالب اين که هيچ کدوم از اين طراحان گرامی و بی‌سواد هم، به عمرشون چيزی در مورد سيستم مديريت محتوا (Content Manager System or CMS) نشنيده‌اند و در نتيجه فکر می‌کنن چه شق‌القمری می‌کنن که چنين سايت‌هايی تحويل رؤساشون می‌دن. رؤسايی که هيچ کدوم از اينترنت چيزی حاليشون نيست. (من خودم تجربه زياد دارم. فعلاً صلاح نيست تعريف کنم)

فقط يک خواهشی دارم. سايت سَبُک و ساده همايش Elecit رو مقايسه کنيد با سايت پر دنگ و فنگ نمايشگاه Elecit، ببينيد کدوم بهتره. مسئول برگزاری اولی، کالج دانشگاه فردوسيه (و متأسفانه خودم طراحيش کرده‌ام) و صاحاب دومی، شهرداری مشهد!

به زودی می‌خوام در مورد موانع به وجود اومدن دولت، تجارت و شهروند الکترونيک در ايران بنويسم. با اين سايت‌ها که به نظر مياد دستيابی به همچين چيزهايی برای ما ايرانی‌ها در حد يک شوخی باشه!

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (0) || لينک دائم
 
پنجشنبه ۱۹ شهریور‌ماه ۱۳۸۳

خريّت فردی، خريّت جفتي!

جلسه آخر کلاس زبانم، بايد يک مقدار در مورد ازدواج و اصطلاحات مربوطه صحبت می‌کرديم و اين موضوع، سر درد دل استاد بيست و سه ساله‌ام رو باز کرد. (البته من جلسه قبلش متوجه شده بودم که ازدواج کرده و از اول ترم حلقه مربوطه به چشمم نخورده بود) به هر حال نصفش رو به انگليسی و نصفش رو during the break به فارسی گفت و خداييش هم دلم براش سوخت، هم می‌خواستم بهش بگم تو که لالايی بلدی، چرا خوابت نبرد!؟
اين بنده خدا از اين خرج‌ها و ريخت و پاش‌ها گفت و فکر کنم چيزی رو هم فراموش نکرد. از ۵۰۰ تومن پول جا و ده ميليون پول غذا و فلان قدر پول آرايش عروس و چه و چه و چه. آخرش هم گفت که «تمامش رو خانواده خانمم دادن، ولی من ناراضی‌ام. چرا که بيست و چهار ميليون تومنی که خرج يک شب شد، می‌تونست پول خريد يه آپارتمان نقلی برای ما باشه.من که هيچ خاطره خوشی از اون شب ندارم» به نظر خيلی احساس خوشبختی نمی‌کنه.

هنوز نفهميده‌ام که مردم برای چی ازدواج می‌کنند؟ به خاطر آن کلمه سه حرفی معروف!؟
فکر نمی‌کنم. شايد بتوان گفت که ارزشش را ندارد. زيرا با هزار و يک جور محدوديت محصور می‌شوی. مجبور خواهی شد با دوستانت قطع رابطه کنی. (در اکثر موارد) فقيرتر می‌شوی. امکان ريسک (به ويژه ريسک کاري) را از خودت سلب می‌کنی. سفر کمتر خواهی رفت و بايد صبح تا شب مواظب مراوداتت با ديگران باشی که برايت مشکل درست نشود و ... آيا چنين کاری عاقلانه است؟ يک نفر از استاد پنجاه و چند ساله و هنوز مجردش نقل می‌کرد که در جواب چرايی ازدواج نکردنش گفته بود: «شما اگر يک کاسه شير بخواهيد، می‌رويد يک بز می‌خرد!؟» البته تعبير آن آقا کمی بی‌شرمانه است، اما خالی از واقعيت هم نيست. به خصوص اين که در بسياری جوامع قبح ... قبل از ازدواج ريخته است و در ايران نيز در بسياری از طبقات و قشرها. جالب‌تر اين نکته که بسياری از طلاق‌ها (به خصوص در ميان جوان‌ترها) به دليل عدم توافق جنسی است. پس به نظر نمی‌رسد که هنوز عقلی يا دليل مستدلی در کار باشد. (بچه!؟ فراموشش کنيد!! من هيچ پسری را نمی‌شناسم که عشق بچه داشته باشد و به دليل چنين علاقه‌ای، دست به ازدواج بزند) فکر می‌کنم به همين دليل بود که وقتی استاد محترم فرمودند: «after chatting up! a girl and became familiar ... before courting, you must sleep together» و در راه خدا! يک نفر هم پيدا نشد که به استاد اعتراض کند، حتی خانم‌ها، حتی خانم‌های چادري! (به نظر، بعضی از عقايد دارد عمومی می‌شود)

اما واقعاً همه ملت فقط از روی جوگرفتگی ازدواج می‌کنند!؟ چه مسخره!
البته مسخره‌تر از آن نيست که دو نفر، اگر امروز با هم ديگر سازگاری دارند و می‌توانند با هم زندگی کنند، فکر کنند تا آخر عمر وضع همچنان به همين منوال خواهد بود و پيمان دائمی ببندند.

تازه از آن جالب‌تر اين که تقريباً همه هم می‌دانند که در دوران دوستی و نامزدی، دارند نقش بازی می‌کنند و سعی دارند خود را بهتر از آن چه هستند، نشان دهند. هميشه خوش‌تيپ، خوش‌برخورد، خوش‌لباس، خوش‌صحبت و اصلاً خوش! در حالی که ديدن آدمی هميشه مثبت، کمی تعجب‌برانگيز است. نيست!؟

چه چيز دستمان را گرفت!؟
به خصوص در انواع دانشجويی، دو نفر آدم بيکار و بی‌پول، با جزوه‌های همديگر آشنا می‌شوند، سپس در کمال خوش‌تيپی کافی‌شاپ می‌روند و تلفن می‌زنند و می‌لاسند (ببخشيد!!) در لاو دچار فال می‌شوند و از به مقام معاشقيدن ارتقا می‌يابند. يک روز آقا پسر به اين نتيجه می‌رسد که بايد ساير پسرها را از زندگی دختر خانم حذف کند. به همين خاطر می‌رود خر بابا و مامانش را می‌گيرد که من زن می‌خوام و الا و للّا هم فقط اين رو می‌خوام. حالا بيا و ثابت کن که تو درست تمام نشده، سربازی نرفته‌ای، از خودت هيچ مال و منالی نداری و ... دست آخر دو شب، دو هفته، دو ماه يا حداکثر دو سال بعد از ازدواج می‌فهمند که چه غلطی کرده‌اند. خيلی وقت‌ها غلطشان هم در شُرُفِ تولد است يا که اصلاً متولد شده، کار از کار گذشته است.
پسر نازنازی است، دختر صبح تا شب در فکر خريد لباس و کفش و کيف، لوازم آرايش و به خودش رسيدن است. آقا حال کار کردن ندارد. خانم از فکر گشت و گذار با دوستانش نمی‌تواند بگذرد و هزار و يک جور رفتار و عادت ديگر که قبل از ازدواج برايشان طبيعی يا حتی مثبت به نظر می‌رسيده و حالا فهميده‌اند که يک عمر با چنين آدمی نمی‌توانند بسازند. (سازش کار بسيار بدی است و حتی نبايد بين عرب و يهود سازش شود! چه برسد به زن و شوهر) حالا اگر پای عقايد مذهبی و سنتی هم در ميان باشد که ديگر حديث مفصل است و وبلاگ مجمل

تمام اين طول و تفصيل برای اين بود که بپرسم شما می‌دانيد چرا!؟ واقعاً چرا مردم ازدواج می‌کنند؟ (به همين دليل کامنت را هم باز می‌گذارم. خوشحال می‌شوم نظرتان را بخوانم)

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (8) || لينک دائم
 
پنجشنبه ۱۲ شهریور‌ماه ۱۳۸۳

بيگاری، بيکاری، بی‌حالی

۱- يادش به خير!! دو سال گذشت و انگار که نه انگار، نه من به روی خودم آوردم و نه کسی يادش بود. آخه کدوم آدم عاقلی مياد تاريخ تولد وبلاگ منو به خاطر بسپره؟ همون طور که کسی تاريخ تولد خودم رو هم به خاطر نمی‌سپره (البته به جز ايشون) سر جمع اين که خوب يا بد، بهتر يا بدتر، دو سال و دو هفته پيش اين وبلاگ شروع شد و هنوز هم ادامه داره. جز يه قالب توپ، منتظر چيز جديدی نباشين. در و ديوار ذهن من اين قدر خاک گرفته که ديگه جا برای نشستن گرد و غبار هم نيست، چه برسه به ...
بعضی جاه‌طلبی‌ها به يه جايی می‌رسن که ديگه بيشتر از اين وقت گذاشتن و زحمت کشيدن روشون، آدم رو ارضا نمی‌کنه. انگار که کوه رو می‌ری بالا، می‌ری بالا و هی خلوت‌تر می‌شه و آدم‌های کمتری می‌تونن به اون جا برسن. يه جايی می‌رسی که ديگه آدمی نيست که از تو جلوتر باشه و همه ازت عقب‌ترن. خب آزار داری ديگه زور بزنی و ادامه بدي؟ اون هم موقعی که می‌دونی تا بقيه نيان، تهش چيزی نيست؟

۲- نمی‌دونم تکراريه يا بار اوليه که اين رو می‌نويسم. ولی فکر می‌کنم بدترين حالت برای يک نفر موقعيه که نتونه از زندگيش لذت ببره. اگه دقت کنين خيلی از آدم‌ها از رنج و غم هم به عنوان بخشی از زندگی به هر حال لذت می‌برن. اما زندگی نکبت‌بار انگلی ...

۳- دارم مثل سگ زندگی می‌کنم و مثل سگ کار. چرا سگ؟ چون سگ‌ها معمولاً اکثر وقتشون به انتظار کشيدن می‌گذره و من هم بايد منتظر بنشينم تا يه چيزی خراب شه، برم درستش کنم. نه حس درس خوندن هست، نه حس درس دادن. استاد کلاس زبانم با شنيدن وضعيت کار من (که خيلی وقت‌ها تا ساعت ۱۲ شب طول می‌کشه) و شندرغاز حقوقم (ماهی ۴۰ تومن) برگشت پرسيد: «Are you working for peanuts?»
نه، تمام اين زور زدن‌ها فقط برای يک چيزه: گواهي! گواهی اين که من فلان و بهمان رو بلدم و تو يه مؤسسه معتبر درسشون هم داده‌ام. نمی‌دونم واقعاً ارزشش رو داره يا نه

۴- تشنه‌ام. تشنه خوندن، اما روزنامه، مجله و حتی کتاب هم راضی‌ام نمی‌کنه. تشنه ياد گرفتن و ياد دادن، امّا کلاس‌هام هم نمی‌تونن اين نيازم رو برطرف کنن. بيشتر از اين‌ها تشنه روحی‌ام. تشنه معنويت، تشنه انسانيت و محبت (تو رو خدا برداشت بد نکنيد)
اون روزهايی که مامانم می‌گفت «من به سن تو بودم، به پوچی رسيدم» من بهش می‌خنديدم و با خودم می‌گفتم خدا هست. اين دليل آفرينشه و اين دليل زندگی. اما اين روزها يک جورهايی دارم حس می‌کنم که چی می‌گفت
اون روزهايی که استاد تاريخ اسلام بهم گفت: «با تيشه عقل و عقل‌مداری به ريشه اعتقاداتت نزن که ضرر می‌کني» نفهميدم داره از چی می‌گه
اين روزها، روزهای بديه. نمی‌دونم «عينک دودي» رو ديده‌ايد يا نه. من که جز اون بار اولی که تو سينما ديدمش، مجبور شده‌ام ۴-۳ بار ديگه هم تو اتوبوس و قطار ببينمش. يه نکته فيلم خيلی شبيه به حکايت امروز منه. اون جايی که ايرج طهماسب به زنش می‌گه «... من مجبور بودم با مستخدم شرکت درد دل کنم» درست مثل حکايت من که تنها صحبت‌های غير کاری‌ام چند دقيقه صحبت آخر شب با نگهبان کالجه که اون هم ... آخه انتظار دارين جز ترافيک و تاکسی و کی خوابگاه می‌دن، کی می‌گيرن، چه صحبتی من با يه نگهبان داشته باشم؟ قضيه مسخره‌تر از اونيه که بشه فکرش رو کرد...

5- I have not any passions now. journalism, politics, working... reading, writing, listening, speaking, silence and ... became the same as each other for me now. I start learning PHP and after only a few days, studies stopped and I couldn't start it anyway. I should learn JavaScript and I haven't even start it. (baz 100 rahmat be PHP!!!) "fer2c.com" and "hostchi.com" domains registered 8 months ago and since now, they have not even a single HomePage. so this summer could be my best summer in these years with learning 2 programming languages, starting the learning of english (my wish and will for more than 4 years) getting driving license (my program from two years ago!) and doing some WebDesigning project. but only I did the second one and for the projects I should say that it finished, but they didn't get it and off course, didn't pay us too! spending one summer whithout family, TV, own city, old friends and ... and catching nothing at all. it's really a teriffic!
I really need one interest, one joy, one new thing. it's very simple, beautiful and perfect name: "Life or something like it" not only for a movie, but for a dream too. I didn't see that movie, but I really need such thing.
I know that my English is not as good as my Farsi and my writing in english is terrible. but you should know 2 things. first of all, this my own weblog on my own website and my mind's trash. I'll write what I like to and nobody can force me write this or that. second matter is the experience. really it is a new experience and please undrestand that I need it.
Totally, I think it wasn't as hard as I've thought and maybe I would write in this way more than only one time

۶- شايد بهتر باشه چند خط سکوت کنم، حداقل به خاطر زندگي! و شايد تو اين چند خط بشه تمام نانوشته‌ها، ناگفته‌ها و ناخوانده‌ها رو نوشت، گفت و خوند...














۷- پيدا شو که می‌ترسم، از بستر بی‌قصّه
پيدا شو نفس بُرده، می‌ترسه ازت غصّه

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (0) || لينک دائم