دوشنبه ۱۰ اردیبهشتماه ۱۳۸۶
بدحجابها به بهشت نمیروند!؟
۱- حجاب نه تنها از اصول دين نيست، که جزو فروع آن هم به شمار نمیآيد. تنها در دو آيه قرآن از حجاب سخن به ميان آمده و بيشتر به ارشاد شبيه است تا امر و بحثی از مجازات هم در ميان نيست. البته احکام و جزييات آنها عموماً بيش از آن که از متن قرآن استخراج شده باشند، از سنت و احاديث استخراج شدهاند. چنان که در بحث ازدواج موقت (صيغه يا متعه) هم «تنها يک کلمه» در قرآن پيدا میشود.
۲- البته به ميان کشيدن اين موضوع، به نظرم چندان استدلال قابل قبولی نخواهد بود. اما برای خودم جای سؤال است که چه تعداد از مردم مسلمان کشور، از همان فروع دين هم آگاه هستند؟
نمیخواهم شواهد و دلايل قرار گرفتن «تولی» و «تبری» در ميان فروع دين را برايم بيان کنند. میخواهم بدانم که چند درصد ما میدانيم که همين «تولی» و «تبری» به چه معنا هستند؟
۳- جالب اين که در پروژه اسلام در ويکیپديای فارسی در بخش فروع دين، لينکهای «امر به معروف» و «نهی از منکر» و «تبری» به رنگ قرمز هستند که به معنای نبودن مقالهای در اين موارد است.
با دنبال کردن لينک «تولی» هم به جای توضيح دادن در مورد مفهوم اين واژه، به صفحهای میرسيم که در مورد «تولی خان» پسر چنگيزخان مغول توضيح داده شده است.
۴- چه کسانی به بهشت میروند؟
آيا فقط شيعيان 12 امامی به بهشت میروند؛ آن هم به شرطی که به احکام عمل کنند، تارکالصلوة و روزهخوار نباشند، در عمرشان به الکل لب نزده باشند و حجاب داشته باشند و چه و چه؟
يعنی در بهشت، جايی برای اهل سنت نيست؟ يا که برای مسيحيان و يهوديان (اهل کتاب) هم جايی در بهشت هست؟ برای زرتشتيان و بوداييان چه؟ برای پيروان اديان سنتی آفريقايی چه؟
آيا خداوند همه اين چند ميليارد بیحجاب و بدحجاب را به همين جرم میخواهد به جهنم بفرستد؟ يا که معيار ديگری برای خوبی و بدی هست؟
به گمانم برای هر کسی در بهشت جايی باشد، برای تنگنظران کوتهفکر جايی نيست. کسانی که دين را بدنام میکنند و پای اکراه و اجبار را به دين میکشانند، اولين جهنميان هستند
۵- شايد اصلیترين دليل من برای مخالفت با چنين طرحی، جابهجا شدن اصل و فرع باشد.
دوست دارم بدانم که چرا به جای بدحجابها، نيروی انتظامی در شهر راه نمیافتد و قاچاقچيان عمدهپا و فروشندگان خردهپای مواد مخدر را دستگير نمیکند!؟
جوابش پيداست: «آن کار سخت است و اين يکی آسان»
چرا کسی معتادان و قاچاقچيان را به ارتباط با بيگانگان متهم نمیکند؟
۶- پرسش ديگری هم از مراجع محترم تقليد دارم:
چرا الکل حرام است و مواد مخدر حرام نيست؟
چرا برای معتادان و قاچاقچيان حد شرعی وجود ندارد؟
۷- آقايان!
با همه شما هستم. به من بگوييد که آيا هيچ از آن چه از جامعه و بر جامعه، گذشته و میگذرد، خبر داريد؟ آيا میتوانيد ببينيد که مواد مخدر چه بلايی بر سر کشور و مردم دارد میآورد؟
آيا تا حالا کسی را ديدهايد که زندگیاش، گذشته، حال و آيندهاش را اعتياد (آن هم اعتياد شخص ديگری) نابود کرده باشد!؟ اگر نديدهايد، مرا ببينيد.
مطمئنم که هيچ کدام از شما، چنين تجربهای نداشتهايد. وگرنه به جای تنگ کردن عرصه بر زنان و دختران اين سرزمين به جرم عدم علاقه و اعتنا به قوانين شما، به جنگ اعتياد، معتادان و قاچاقچيان میرفتيد.
سه شنبه ۲۱ فروردینماه ۱۳۸۶
اين اشکها به شما نمیآيد آقای احمدینژاد
۱- بالاخره، با دو ماه تأخير، خبر خوش هستهای اعلام شد. اين خبر، که پيشتر قرار بود ۲۲ بهمنماه پارسال اعلام شود، چيزی نبود جز: «ورود ايران به مرحله غنیسازی صنعتی»
بخوانيد:
حاشيههای جشن هستهای از ديد يک روزنامهنگار آزاد
خبر خوش هسته ای: پیشرفت تازه یا تکرار سخنان گذشته؟ (احمد زيدآبادی)
مجموعه مطالب و لينکها در صفحه اين موضوع در بالاترين
۲- اما شايد بحثانگيزترين مورد در اين مراسم، عکسی بود که آقای رييسجمهور را در حال اشک ريختن نشان میداد. اين گريه زمانی رخ داد که امير تاجيک فريدون بيگدلی، آهنگی به نام «سرزمين آريايی» را اجرا میکرد. به نظر میرسد که «امير تاجيک» خواننده مورد علاقه دولت نهم است. چرا که پيش از اين نيز، سازمان تربيت بدنی، خواندن سرود تيم ملی در جام جهانی را به او سپرده بود.
۳- آقای احمدینژاد، نخستين رييسجمهوری نيست که گريه میکند. به هنگام ثبتنام برای هشتمين دوره انتخابات رياستجمهوری هم، اشک در چشمان سيد محمد خاتمی حلقه بود. اما ميان اين اشک و آن اشک، تفاوت از زمين تا آسمان است.
خاتمی، اگر گريه کرد، به خاطر آن بحرانهايی بود که هر ۹ روز، يکی ديگرش را برايش میآفريدند.
خاتمی اگر گريه کرد، نگران وظايفی بود که قانون اساسی بر عهدهاش گذاشته بود؛ اما ابزارهايش را از او سلب کرده بودند.
خاتمی نمیتوانست يک زندانی، تنها يک زندانی را، حتی پيش از محاکمه از زندان آزاد کند. اما کسی که میتواند ۱۵ سرباز خارجی متجاوز به اين آب و خاک را مورد «عفو اسلامی» قرار دهد، برای چه چيز گريه میکند؟ کسی که همه امکانات و توانايیها را در اختيارش گذاشتهاند ... عجيب به ياد استاد تمساح، کاريکاتور معروف نيکآهنگ کوثر افتادهام.
۴- اما بيش از اين مقايسهها، سؤالی اساسیتر برايم مطرح است: بين احساسات احمدینژاد و «سرزمين آريايی» چه رابطهای وجود دارد؟
در شعارها و ايدئولوژی آقای احمدینژاد، ايران، کمترين جايی ندارد. دغدغه اصلی احمدینژاد و همفکرانش، نه ايران و ايرانی، که جهان اسلام و امت اسلامی است. به ويژه، نام «سرزمين آريايی» (که شديداً بوی ناسيوناليسم میدهد) با خط فکری رييسجمهور در تضاد کامل قرار دارد. در نتيجه، واکنشی چنين پراحساس، میتواند برخیها را نسبت به صحت آن مشکوک کند و اين توهم را ايجاد کند که آقای رييسجمهور، در تفکرات و اعتقاداتش تجديد نظر کرده است.
راستش را بگويم: آقای احمدینژاد! اين اشکها به شما نمیآيد. پاکشان کنيد؛ سرتان را بالا بگيريد و به سخنرانی پر شور و شعارتان را ادامه دهيد.
۵- در جای ديگری از اين مراسم، محمود احمدینژاد اعلام کرد «انرژی هستهای، حق مسلم ماست» شعاری مقدس است. اما برای من، همچنان «دوخوابه صد متری، حق مسلم ماست» مقدسترين شعار است و همين جا اعلام میکنم که اگر تا يک سال ديگر، صاحب خانه نشويم، اين شعار را بر تارک اين وبلاگ درج خواهم کرد. ديگر خود دانند.
۶- اما خبر يأسآميز و شگفتآور ديگری هم ديروز اعلام شد:
مهرداد بذرپاش، جوان ۲۸ سالهای که حتی تجربه مديريت يک کارگاه کوچک را هم ندارد، به رياست شرکت پارسخودرو، سومين شرکت بزرگ خودروسازی کشور رسيد. شرکتی با ۱۲۰ ميليارد تومان سرمايه، ۱۴ هزار سهامدار و گردش مالی سالانه چند صد ميليارد تومانی.
۷- جالب است بدانيد که پارس خودرو تا همين چند سال قبل، به شدت دچار بحران شده بود که سايپا، اين شرکت را خريد و خيلی زود فهميد که آبی از سپند، پیکی، ماکسيما و رونيز، برای اين شرکت گرم نمیشود و ورشکستگیاش نزديک است. در نتيجه بخشی از تيراژ توليد پرايد را به پارسخودرو سپرد و به اين ترتيب اين شرکت را سر پا نگه داشت. (جالب است که پرايد دارد همان نقشی را برای سايپا ايفا میکند که پيکان برای ايرانخودرو بازی کرد)
۸- حال، قرار است که سهم تيراژ شرکت سايپا از پروژه ال ۹۰ در پارسخودرو توليد شود. به اين ترتيب و با شروع قريبالوقوع توليد انبوه خودروی تندر (لوگان) گردش مالی پارسخودرو افزايش قابل توجهی پيدا خواهد کرد. (خودتان ۸ ميليون تومان را در ۱۲۰ هزار ضرب کنيد تا به حدود ۱۲ صفر برسيد)
آيا اين انتصاب، همان حکايت «نهادن مردمان کوچک بر کارهای بزرگ» نيست؟ (خواندن «اسامه در پارسخودرو» نوشته قابل تأمل آرش حسننيا نيز شديداً توصيه میشود)
دوشنبه ۲۰ فروردینماه ۱۳۸۶
ملوانان بريتانيايی و چاه ميرزا آقاسی
۱- میگويند روزی حاج میرزا آقاسی، صدر اعظم محمد شاه قاجار، برای بازدید یکی از قنوات رفته بود تا از عمق مادر چاه و میزان آب آن آگاهی حاصل کند. مقنی اظهار داشت: «تا کنون به آب نرسیدهایم و فکر نمیکنم در این چاه رگه آب وجود داشته باشد.»
حاجی گفت: «به کار خودتان ادامه دهید و مأیوس نباشید.» چند روزی گذشت و مجدداً حاج میرزا آقاسی به سراغ آن چاه رفت و از نتیجه حفاری پرسيد. مقتنی که به تشخیص خود اطمینان داشت، در جواب حاجی گفت: «قبلاً عرض کردم که کندن چاه در این محل بیحاصل است و به آب نخواهیم رسید.»
دفعه سوم که میرزا آقاسی برای بازدید چاه رفته بود، مقتنی سر بلند کرد و گفت: «حضرت صدر اعظم، باز هم تکرار میکنم که این چاه آب ندارد و ما داریم برای کبوترهای خدا لانه میسازیم! صلاح در این است که از ادامه حفاری در این منطقه خودداری شود.»
حاجی میرزا آقاسی که به توپریزی و حفر قنوات عشق و علاقه عجیبی داشت و گوش او در این دو مورد، به حرف نفی بدهکار نبود، با شنیدن اين جمله مقنی، از کوره در رفت و فریاد زد: «احمق بیشعور! به تو چه مربوط است که در این زمین آب ندارد. اگر برای من آب نداشته باشد، برای تو نان دارد.» (منبع)
۲- در اين کشور، تا دلتان بخواهد از اين چاهها و ميرزا آقاسیها پيدا میشود.
بارزترين نمونه اين چاههای بیآب ناندار، همين نيروگاه اتمی بوشهر است که از آب (برق) آن خبری نيست. اما سالهاست که جماعتی را سير کرده است. از کارکنان ايرانی و روس آن بگيريد تا دولتمردان و سياستمداران دو کشور دوست و همسايه، ايران و روسيه
يادش به خير؛ دوران رياست رضا امراللهی، هر موقع میپرسيدند که «نيروگاه کی راه میافتد؟» میگفت «سه سال ديگر» بعدتر که آقازاده به رياست سازمان انرژی اتمی رسيد، اين زمان انتظار کاهش يافت و هميشه قرار بود که «آخر سال بعد» نيروگاه، راه بيفتد. اما به قول اهالی فرنگ: «Tomorrow Never Comes»
۳- سر واقعيت اين داستان دستگيری و آزادی ملوانان انگليسی، هيچ حکم روشنی نمیتوان صادر کرد.
آخرش هم معلوم نشد که آنها در آبهای ايران بودهاند يا عراق. دليل دستگيری بدون مقاومتشان هم روشن نشد. نفهميديم که با آنها خوشرفتاری شده يا بدرفتاری. مشخص هم نشد که آزادیشان بر اثر معامله اتفاق افتاده يا ضربالاجل يا که رأفت اسلامی. از حقيقت خيلی چيزهای ديگر هم کسی مطلع نشد.
۴- اما در اين ماجرا، من بيشتر حق را به ايران و دولت احمدینژاد میدهم. به نظر من، اصلاً از انگليس بعيد نيست که شيطنت کند و نيروهايش را به داخل مرزهای آبی ايران بفرستد. به خصوص وقتی که خود اين نيروها اعتراف کردهاند که مأموريتشان جاسوسی بوده است و تمام اين بازیهای نمايش GPS، همان «نمايش» است.
۵- از طرف ديگر، به قول عيال جناب محمدپور، باور کردن مصاحبه مطبوعاتی، دو روز بعد از ورود به لندن، با قيافههايی عبوس و آن هم به شکل روخوانی بيانيه، اندکی مشکل است.
۶- حال، حکايت اين ملوانان بريتانيايی هم شده است مثل چاه ميرزا آقاسی. اين ماجرا بيش از اين که برای تونی بلر و احمدینژاد و بقيه سياستمداران اين طرفی و آن طرفی، آب داشته باشد، برای آن ۱۵ نفر، نان داشته است.
علاوه بر آن کت و شلوارهای هاکوپيان و گلدانها و ساير هدايا، حالا به آنها اجازه داده شده روايت دوران حبس در ايران را به رسانهها بفروشند و مثلاً خانم فی ترنی، آن را به قيمت ۱۰۰ هزار پوند (در حدود ۱۷۰ ميليون تومان خودمان) فروخته است.
نوش جان!
چهارشنبه ۱۵ فروردینماه ۱۳۸۶
هم دستگيری، پيروزی است و هم آزادی
۱- در اين چند روز سپری شده از آغاز سال جديد، يک عدد دائماً جلوی چشمانم رژه میرفت: «۴۴۴»
برايتان آشناست. نه!؟
۴۴۴، تعداد روزهايی است که ديپلماتهای آمريکا در ايران، زندانی بودند. اين عدد برايم مترادف است با تنش، اشتباه، سوءتفاهم، لجبازی و واژگانی از اين دست
۲- «۴۴۴» عدد روزهايی است که تعارف، رقابتهای سياسی و ترس از متهم شدن به سازش (که از قضای روزگار، از ارزش به ضدارزش بدل شده بود) موجب گشت تا برای يک اشتباه بزرگ، بهايی بسيار بزرگتر بپردازيم و همچنان هم اين هزينهدهی ادامه دارد.
بزرگترين باخت ما در آن داستان، عوض شدن زمين بازی ديپلماسیمان بود. ما از اکثر کشورهای عربی دنيا، وضع بهتری از لحاظ فرهنگ اجتماعی و سياسی داريم. اما آنها وضعيت ديپلماتيک بهتری دارند. چرا که آنها در زمين «منافع-مضرات» بازی میکنند و ما در ميدان «دوست-دشمن»
۳- بدترين ويژگی دستگاه سياست خارجی کشورمان را «فرصتسوزی» میدانند. اما به نظر من ويژگی بدتری نيز وجود دارد: «غير قابل پيشبينی بودن»
هيچ کس نمیتواند حدس بزند که قدم بعدی ما چيست. کوتاه میآييم؛ لجاجت به خرج میدهيم؛ دوست میشويم؛ دشمنی میکنيم؛ راست میرويم؛ به چپ میپيچيم؛ يا که حتی دور میزنيم و برمیگرديم. ما «غير قابل پيشبينی» هستيم. در نتيجه بازی کردن با ما، از همه سختتر است.
۴- خيلی خوشحالم. حتی فکر کنم بايد تشکر کنم. هم از جناب احمدینژاد و هم از ديگران. چرا که اين داستان ملوانان، اگر به اين سادگی و مسخرگی تمام نمیشد، میتوانست به سادگی و مسخرگی، مثل ماجرای ۱۳ آبان شود.
«عفو اسلامی!» اصلاً خندهدار است. چه کسی اينها را مورد عفو قرار داده است؟ آن هم بدون محاکمه و بدون درخواست رييس قوه قضاييه و ... اصلاً آقای احمدینژاد، چه ربطی به «عفو اسلامی» دارد؟
۵- من هنوز نتوانستهام از شوک اين شگفتی در بيايم.
نمیدانم چرا در دوران خاتمی، سرشان هم میرفت، خبری از «عفو اسلامی» نمیشد.
نمیدانم چرا در آن زمان، مرجع تصميمگيری برای «عفو اسلامی» رييسجمهور نبود.
نمیدانم چرا تا دو سه روز پيش «حاجی بخشی» و دانشجويان بسيجی غيرتمند، به سفارت دولت فخيمه، روباه مکار، استعمارگر پير، انگليس، سنگ پرت میکردند و خواستار اعدام «متجاوزان به خاک ميهن» بودند و امروز، رييسجمهور با آنها، عکس يادگاری میاندازد.
نمیدانم چرا قبلاً اسم چنين کاری را «سازشکاری» و «بیغيرتی اسلامی» و «خودباختگی در برابر بيگانگان» و «دادن دُر و گرفتن آبنبات» میگذاشتند و امروز اسمش را میگذارند «عفو اسلامی»
۶- اين داستان آزادی، قطعاً «اتفاق» فرخندهای است. اما متأسفانه به دليل ماهيت «تصادفی» سياست خارجی کشور، هيچ تضمينی برای تکرار يا عدم تکرار دوباره آن نيست. ای کاش آقای رييسجمهور يا يکی ديگر از آقايان، تکليف ديگران، ما و خودشان را روشن کنند تا بدانيم کجا «ايستادگی» پيروزی است و کجا «عفو اسلامی»
البته واضح و مبرهن است که در اين اتفاقات، هم دستگيری ملوانان، پيروزی محسوب میشد و هم اعترافگيری از آنان و هم «عفو اسلامی» و آزادی سريع، بیقيد و شرط و غيرمنتظره آنها
(خواندن داستان کوتاه «وقايعنگاری انقلاب وارگاس» از کتاب «مرگ در میزند» نوشته «وودی آلن» توصيه میشود. صفحه مربوط به آزادی ملوانان در بالاترين را هم ببينيد)
دوشنبه ۱۳ فروردینماه ۱۳۸۶
کارنامه ۸۵، برنامه ۸۶
۱- سال ۸۵ يکی از آن سالهايی بود که تا مدتها فراموششان نخواهم کرد و تصاويری واضح و شفاف از اين سال، سالها پيش چشمم خواهند بود.
۸۵ دو نيمه کاملاً متفاوت داشت. نيمه اولش، فوقالعاده بود و نيمه دومش فاجعهبار
۲- پررنگترين خاطرهام از سال ۸۵ دوره iLearn و همه چيزهای مربوط به آن خواهد بود.
اما شيرينترين خاطرهام آن بعدازظهر فراموشنشدنی در گرگان بود. جايی که آن قدر روی سِـن رفتم و جايزه گرفتم که نه تنها خستگی چهار سال از تنم به در رفت، که مقدار زيادی هم بر اعتماد به نفسم افزوده شد. هنوز هم باور نمیکنم گرفتن ۱۳ جايزه را
اما چه سود که چند ماه بعد، وقتی که معيارهای روزنامهنگاری را ياد گرفتم، بخش بزرگی از آن اعتماد به نفس به باد رفت. چند ماهی است که مینشينم و از کارهای خودم ايراد میگيرم و حرص میخورم.
۳- خاطرات خوش ديگر ۸۵ يکی تجربه چندماهه زندگی تقريباً تنها در يک اتاق ۸-۷ متری بود و ديگری پذيرش مقالهام در يک کنفرانس بينآلمللی.
کلاس HTML تابستانم هم بسيار به دلم نشست. هيچ وقت از درس دادن، اين قدر لذت نبرده بودم.
انتشار يک گزارشم در بیبیسی و داشتن يک دکمه در گالری دکمههای سفارشی نوارابزار گوگل، از ديگر دلخوشیهای کوچکم در اين سال بود.
۴- اما بهترينهای سال ۸۵ از نظر من:
بهترين سايت: بالاترين
بهترين نرمافزار: موزيلا فايرفاکس ۲ به همراه افزونههايش (Extension)
بهترين رسانه: راديو زمانه
انتخاب ويژه: گوگلخوان (Google Reader) چون هم سايت است، هم ابزار و هم رسانه.
۵- اما در برابر اينها، نيمه دوم سال يک فاجعه تمامعيار، به ويژه از لحاظ درسی بود. ای کاش میشد به دست فراموشیاش سپرد.
۶- اما ۸۶ مجهولترين سال زندگیام است. واقعاً نمیدانم يک سال ديگر، کجا هستم و به چه کاری مشغول. میدانم که بايد در اسرع وقت اين ليسانس لعنتی را تمام کنم. اما از بعد از آن، هيچ نمیدانم. نه تنها تضمينی برای قبولی فوقليسانس نيست، که اصلاً بعيد به نظر میرسد. مثل اين که قرار است سال ديگر را در پادگان تحويل کنم
۷- چند روزی است که تصميم گرفتهام به اصل خودم برگردم!
میخوام دنبال عشق سالهای کودکی و نوجوانیام بروم: «فيزيک»
دانشگاهی سراغ داريد که با ليسانس مهندسی مکانيک، برای فوقليسانس فيزيک هستهای يا ذرات بنيادی، پذيرش بدهد!؟ هند که هيچ، مالزی و اوکراين هم باشد، میروم.
یکشنبه ۱۲ فروردینماه ۱۳۸۶
جمهوری کدام اسلام؟
۱- بيست و هشت سال پيش بود که در يک رفراندوم، مردم به «جمهوری اسلامی» آری گفتند.
امروز بعد از ۲۸ سال، برايم يک سؤال بزرگ پيش آمده است. آنها که «آری» گفتند؛ آن ٪۹۸.۲ به چه چيز «آری» گفتند؟ اصلاً اين «جمهوری اسلامی» در آن زمان، به چه معنا بود؟
۲- ديشب، بين دو نيمه بازی رم-ميلان، تلويزيون مصاحبههايی از آن زمان را نشان میداد. هر چند که هم مصاحبهشوندگان «گزينش» شده بودند و هم مصاحبهها، اما هر چه گوش سپردم و نگاه کردم، نفهميدم که آنان در آن زمان، چه تصويری از «جمهوری اسلامی» داشتهاند.
يکی دو نفری، چيزهايی گفتند نظير «جمهوری اسلامی آقای خمينی» يا حتی «جمهوری آقای خمينی» در محبوبيت و کاريزمای امام، به ويژه در آن مقطع، کمترين شکی نيست. يعنی شرکتکنندگان در آن رفراندوم، به امام «آری» گفتند؟
۳- میدانستيد که ايران، تنها حکومت «جمهوری اسلامی» در دنيا نيست؟
میدانستيد نام حکومت پاکستان و موريتانی (در آفريقا) نيز «جمهوری اسلامی» است؟
از موريتانی که چيز زيادی نمیدانم. اما چقدر بين ساختار و رفتار حکومت ايران و پاکستان شباهت هست؟
۴-
به طور واضح، اشارهام به اصل ۵۷ و عبارت «ولايت مطلقه فقيه» است که وجود يا حذف واژه «مطلقه» يا اضافه کردن يکی از دو کلمه «انتخابی» يا «کشفی» به آن، فلسفه و محدوده حقوق و وظايف متفاوتی پيدا میکند.
وقتی، اين قانون اساسی، به همين سادگی قابل تغيير است، آن رأی «آری» در پاسخ به کدام سؤال بوده است؟
۵- و اما سؤال اساسی: کدام اسلام؟
نمیتوان ادعا کرد که فقط يک جور اسلام داريم و همه اين يک ميليارد مسلمان دنيا، يک گونه آيين مسلمانی به جا میآورند. در نتيجه وقتی میگوييم فلان چيز، اسلامی است، جمله واضحی نگفتهايم. ما حتی در اصول دين هم اختلاف داريم، چه برسد به مسائل جزئی
سُنی داريم؛ شيعه داريم؛ وهابی و شافعی و حنبلی داريم. زيديه و هفتامامی و اثنیعشری داريم. طالبان و القاعده هم مسلمانند و مالزی هم کشوری اسلامی است.
همين اسلام شيعه دوازدهامامی هم روايتهای مختلفی دارد. روايت آيتالله بهجت تبريزی و نوری همدانی، با برداشت و فتاوای آيتالله صانعی و آيتالله منتظری، تفاوت و اختلاف کم ندارد.
راستی، مردم آن زمان، به کدام «جمهوری اسلامی» رأی دادند!؟